تعریف ادب

معنی لغوی ادب عبارت است از:فرهنگ،دانش ،هنر،حسن معاشرت،شیوه پسندیده،آزرم، بزم آرایی با سخن و در اصطلاح،نام دانشی است که قدما آن را شامل علوم ذیل دانسته اند : 
لغت،صرف،نحو،معانی،بیان،بدیع،عروض،قافیه،قوانین،خط ، قوانین قرائت که بعضیاشتقاق، انشاء راهم بدان هاافزوده اند . 
علم و ادب را از لحاظ تأثیری که در باروری ذهن ادب آموز و دانایی و توانایی او در آفرینش آثار ادبی مطلوب و کسب فصاحت و بلاغت ، هم چنین به سبب اثراتی که در تلطیف روح و شکوفایی فضایل اخلاقی انسان دارد ، به ادب درس و ادب نفس تقسیم کرده اند . 
ادب درس( اکتسابی )شامل دانش هایی است که بدان اشارت شد . آموختن این علوم که به منزله ارکان ادب اکتسابی به شمار می روند و ساختمان کلام بلیغ و شیوایی نوشتار و گفتار مبتنی بر آنهاست ، بر طالبان ادب لازم است، چه بدون آشنایی با این علوم نه قدرت تشخیص محاسن و معایب کلام و نقد و ارزشیابی آثار ادبی برای کسی میسر می شود ، و نه امکان آفرینش ادبی . 
منظورازادب نفس یاادب طبیعی،تهذیب نفس یا کمال نفسانی و اخلاقی و آراستگی به صفات پسندیده و اخلاق حمیده است که در حقیقت باید هدف و نتیجه ادب اکتسابی باشد و ازدست یابی به آن مسؤولیت و تعهد شخص ادیب ، نویسنده ،شاعر یا سخنور ، به وجود آید .


تعریف ادبیات

ادبیات جمع ادبیه( منسوب به ادب ) است و دانش های ادبی و آثارادبی را شامل می شود.از نظرگاه دانش زیباشناسی (Esthetique،Esthetic)ادبیات هنر بیان نیات به وسیله کلمات است واین معنی تقریباً معادل مفهومی است که ازواژه(Litterature) در زبان فرانسه استنباط می شود . 
بنابراین تعریف ،شاعران و نویسندگان و سخنوران که آفریننده کلام زیبادرقالب شعرونثر هستند ، هنرمندند و آثار ادبی هر ملت نیز گنجینه ای است از مظاهر هنری افراد آن که در تحریک اندیشه و احساس انسان ها قدرتی نافذ و پایدار ایجاد می کند و این آثاراز لوازم زندگی ملتهایی است که از تمدن برخوردارند،زیراهم چنان که علوم ریاضی و منطق ، تعقل را پرورش می دهد ، این آثار ذوق و احساس را جلا و دقت خاصی می بخشندودر تربیت نفس و خردمندی و باروی ذهن نقشی موثر دارد . 
در قلمرو ادبیات ، اندیشه ها واحساسات هنرمند ، به دو صورت شعر و نثر بیان می گردد .


شعر

شعر در لغت تازی ماخوذ از شعور است و به معانی:«دانش،فهم،درک،وقوف و دانایی» به کار رفته . ادبا شعر را چنین تعریف کرده اند:" شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبانی آهنگین شکل گرفته است." عناصر اصلی سازنده ی شعر عبارتند از : عاطفه ، تخیل ، زبان ، آهنگ ، شکل ( فرم).


نثر

معنی لغوی نثر «پراکنده، سخن پاشیده و غیرمنظوم» است. در اصطلاح ادب نثر به نوشتار یا گفتاری اطلاق می شود که در قیاس با شعر از نظم و ترتیبی که لازمه ی کلام منظوم است، یعنی از وزن و قافیه خالی باشد و با بحور عروضی مطابقت نکند. 
نثر، چون از قیود وزن و قافیه و بحور عروضی، همچنین در اغلب موارد از تخیلات شاعرانه خالی است، فصحت میدان آن برای هر گونه فکری مناسب تر از کلام منظوم است و شاید به همین دلیل باشد که انواع دانشهای بشری و اندیشه های فلسفی، دینی، سیاسی، تربیتی و اجتماعی در قالب نثر اظهار شده و به رشته تحریر در آمده است. 
از لحاظ ادبی، نثری ارزشمند و مورد توجه است که نسبت به سخنان یا نوشته های معمولی زیباتر و از جهت لفظ و معنی فصیح تر و بلیغ تر باشد.

آثار ادبی

با توجه به واژه آثار که جمع اثر و به معنی: "نشانه،علامت برجای مانده کاری ازکسی و نتیجه حاصل چیزی است"، آثارادبی، شامل فراورده های فکری و ذوقی شاعران و نویسندگان هر جامعه، یا مجموعه ی اشعار و نوشته های هنرمندانه ای است که به زبان مردم آن جامعه نگاشته می شود و این آثار خود به دو شاخه منظومومنثور تقسیم میگردند.

دكتر محمد معين‌

دكتر محمد معين‌ 
بزرگ‌ مردي‌ از سلاله‌ ي‌ " فرهنگ‌"
برگرفته از: مجله‌ ي‌ رشد آموزش‌ ادب‌ فارسي‌

دكتر محمد معين‌، روز دوشنبه‌، نهم‌ ارديبهشت‌ 1297 ه‌ .ش‌ در رشت‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود.در شش‌ سالگي‌ مادر، وپنج‌ روز بعد نيز پدرش‌، شيخ‌ ابوالقاسم‌ كه‌ ازطلاب‌ علوم‌ ديني‌ بود، را از دست‌ داد، از اين‌ رو، تربيت‌ او را جد پدري‌ اش‌، شيخ‌ محمد تقي‌ معين‌ العلما كه‌ از روحاني‌هاي‌ بزرگ‌ وبه‌ نام‌ بود، برعهده‌ گرفت‌. 
دكتر معين‌، تحصيل‌ خود را از مكتب‌ خانه‌ شروع‌ كرد وپس‌ از تغيير شيوه‌ ي‌ مكتب‌ خانه‌اي‌ به‌ مدرسه‌، سال‌ ششم‌ ابتدايي‌ را در رشت‌ .در سال‌ 1304 ودوره‌ ي‌ اول‌ متوسطه‌ را درهمان‌ شهر، در سال‌ 1307 طي‌ كرد واز آن‌ جهت‌ كه‌ كلاس‌ پنجم‌ متوسطه‌ در رشت‌ داير نشده‌ بود. از طريق‌ اداره‌ ي‌ معارف‌ گيلان‌، به‌ همراه‌ چند نفر ديگر، انتخاب‌، وبا پرداخت‌ مقرري‌ ماهانه‌ به‌ آن ‌ها، به‌ تهران‌ اعزام‌ شد. بدين‌ ترتيب‌، معين‌ دوره‌ ي‌ دوم‌ متوسطه‌ را در رشته‌اي‌ ادبي‌، در دبيرستان‌ دارالفنون‌ تهران‌ ودر سال‌ 1310 به‌ پايان‌ برد. وي‌، سپس‌ در رشته‌ ي‌ ادبيات‌ وفلسفه‌ ي‌ دارالعلمين‌ عالي‌ مشغول‌ به‌ تحصيل‌ شد ودر سال‌ 1313 ليسانس‌ خود را با نوشتن‌ رساله‌اي‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ درباره‌ ي‌ " لوكنت‌ دوليل‌ " شاعر فرانسوي‌ قرن‌ نوزدهم‌ وبنيان‌ گذار مكتب‌ ادبي‌ " پارناس‌ " اخذ كرد. 
استاد، دوره‌ ي‌ شش‌ ماهه‌ ي‌ دانشكده‌ ي‌ افسري‌ احتياط‌ را در شش‌ ماه‌ اول‌ سال‌ 1314 گذراند ودر مهر ماه‌ همان‌ سال‌، به‌ عنوان‌ دبير در اهواز مشغول‌ به‌ خدمت‌ شد وبر اثر لياقت‌، پس‌ از سه‌ ماه‌ به‌ رياست‌ دانشسراي‌ شبانه‌ روزي‌ عالي‌ منصوب‌ گرديد وضمن‌ عضويت‌ تحقيق‌ اوقاف‌ استان‌ ششم‌، به‌ رياست‌ پيشاهنگي‌ وتربيت‌ بدني‌ اين‌ استان‌ نيز برگزيده‌ شد.
وي‌ در همين‌ مدت‌ به‌ صورت‌ مكاتبه‌اي‌، به‌ فراگيري‌، روان‌شناسي‌ عملي‌ (خط‌شناسي‌، قيافه‌شناسي‌، مغزشناسي‌)، از آموزشگاه‌ روان‌شناسي‌ بروكسل‌ بلژيك‌ پرداخت‌ .او، با تسلطي‌ كه‌ به‌ زبان‌ عربي‌ داشت‌، كتاب‌ " علم‌ النفس‌ وآثاره‌ في‌ التربيه‌ والتعليم‌ " تاليف‌ استادان‌ مصري‌ " علي‌ الجارم‌ "و" مصطفي‌ امين‌ " را در سال‌ 1316 در اهواز چاپ‌ كرد، دكتر معين‌ در سال‌ 1318 به‌ تهران‌ منتقل‌ شد وضمن‌ تصدي‌ معاونت‌ اداره‌ ي‌ دانشسراهاي‌ مقدماتي‌ و تدريس‌ در دانشسراي‌ عالي‌، تحصيل‌ در دوره‌ ي‌ دكتري‌ زبان‌ وادبيات‌ فارسي‌، كه‌ اساسنامه ي‌ آن‌ در سال‌ 1316 به‌ تصويب‌ شوراي‌ دانشگاه‌ رسيده‌ بود .را آغاز كرد وسرانجام‌، روز سه‌ شنبه‌، هفدهم‌ شهريور 1321، با گذراندن‌ رساله‌اي‌ تحت‌ عنوان‌ " مزديسنا وتاثير آن‌ در ادبيات‌ فارسي‌ " به‌ عنوان‌ اولين‌ دكتراي‌ زبان‌ وادبيات‌ فارسي‌، فارغ‌ التحصيل‌ شد. جلسه‌ ي‌ دفاعيه‌ ي‌ دكتر معين‌ با حضور دكتر علي‌ اكبر سياسي‌، وزير فرهنگ‌ وقت‌، استاد پور داوود، استاد راهنماي‌ رساله‌، ملك‌ الشعراي‌ بهار وجمعي‌ از اساتيد دانشگاه‌ ودانشجويان‌ وبا قرائت‌، نظر كتبي‌ استادان‌ بديع‌ الزمان‌ فروزان‌ فر وفاضل‌ توني‌ كه‌ به‌ دليل‌ مسافرت‌ حضور نداشتند، برگزار گرديد ورساله‌ ي‌ دكتر معين‌ با درجه‌ ي‌ " بسيار خوب‌ " پذيرفته‌ وتصويب‌ شد.پس‌ از اين‌ دكتر محمد معين‌ به‌ عنوان‌ دانشيار وسپس‌ در سمت‌ استاد كرسي‌ " تحقيق‌ در متون‌ ادبي‌ " در دانشكده‌ ادبيات‌ ودانشسراي‌ عالي‌ به‌ تدريس‌ پرداخت‌ .
دكتر معين‌، در همين‌ سال‌ ازدواج‌ كرد كه‌ حاصل‌ آن‌ چهار فرزند بود .استاد علاوه‌ بر شركت‌ در كنگره‌ها، انجمن‌ها ومجالس‌ علمي‌ داخلي‌، با آشنايي‌ اي‌ كه‌ به‌ زبان‌هاي‌ انگليسي‌، فرانسه‌، عربي‌ وبرخي‌ از زبان‌هاي‌ ايران‌ باستان‌ داشت‌، براي‌ شركت‌ و سخنراني‌ در محافل‌ علمي‌، مطالعه‌ وتحقيق‌، به‌ كشورهاي‌ خارجي‌، از جمله‌ آمريكا، آلمان‌، فرانسه‌، انگلستان‌، بلژيك‌، هلند، سوئيس‌، سوئد، ايتاليا، فنلاند، شوروي‌، تركيه‌، هند و پاكستان‌ دعوت‌ ويا از طرف‌ دولت‌، اعزام‌ گرديد .
دكتر معين‌، پس‌ از مصوبه‌ ي‌ مجلس‌ ملي‌ در سال‌ 1324 مبني‌ بر اختصاص‌ بودجه‌اي‌ براي‌ چاپ‌ ونشر لغت‌ نامه‌ ونيز همكاري‌ عده‌اي‌ از اساتيد دانشگاه‌ ودانش‌ پژوهان‌ با علامه‌ دهخدا در تكميل‌ لغت‌ نامه‌، در همين‌ سال‌ با معرفي‌ وزارت‌ فرهنگ‌ به‌ همكاري‌ با دهخدا (ت‌ 1256، ف‌ 7/12/1334 ه‌ .ش‌) پرداخت‌ .
دهخدا در بستر بيماري‌، طي‌ وصيتي‌، كه‌ بر روي‌ تكه‌ كاغذي‌ كوچك‌ نوشت‌ واكنون‌ جزو اسناد تاريخي‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ است‌، تكميل‌ وچاپ‌ لغت‌ نامه‌ را به‌ دكتر محمد معين‌، كه‌ با علاقه‌ وتلاش‌ خودتوانسته‌ بود اعتماد واطمينان‌ دهخداي‌ سخت‌ گير را به‌ خود جلب‌ كند، واگذار كرد، واين‌ دكتر معين‌ بود كه‌ هفتصد صفحه‌ از اين‌ اثر را شخصاً تاليف‌ كرد ونه‌ هزار صفحه‌ از مطالب‌ تاليف‌ شده‌ توسط‌ ديگر مولفان‌ را بازبيني‌ و تصحيح‌ نمود وبا تصدي‌ رياست‌ لغت‌ نامه‌، كه‌ از سال‌ 1337 به‌ صورت‌ سازمان‌ مستقل‌ به‌ دانشكده‌ ي‌ ادبيات‌ دانشگاه‌ تهران‌ منتقل‌ شده‌ بود، به‌ سرپرستي‌ وهدايت‌ كار پرداخت‌ .
علي‌ اسفندياري‌، متخلص‌ به‌ نيما (ت‌ 1276، ف‌ 16/10/1338 ه‌.ش‌) نيز، بدون‌ اين‌ كه‌ معين‌ را ديده‌ باشد، وي‌ را در وصيت‌ خود " مثل‌ صحيح‌ علم‌ ودانش‌) خطاب‌ كرد واو را قيم‌ فرزندان‌ طبع‌ خود نمود، واين‌ چنين‌ بود كه‌ معين‌، با همه‌ ي‌ مسئوليت‌ها ومشغله‌ هايش‌، در سال‌ بعد " افسانه‌ ورباعيات‌ " و" ماخ‌ اولا" ي‌ نيما را با همكاري‌ آل‌ احمد ودكتر جنتي‌ عطايي‌، طبق‌ وصيت‌ نيما، به‌ چاپ‌ رساند، اما دامه‌ ي‌ راه‌ وبيماري‌ ومرگ‌؟! 
علاوه‌ بر اين‌ دكتر معين‌ اكنون‌ 23 كتاب‌ در حوزه‌ ي‌ تصنيف‌ و تاليف‌، پنج‌ كتاب‌ در حوزه‌ ي‌ تصحيح‌، چهار كتاب‌ در حوزه‌ ي‌ ترجمه‌ وحدود يك‌ صد مقاله‌ در زمينه‌هاي‌ ادبيات‌ وزبان‌، تاريخ‌ و فرهنگ‌، كتاب‌شناسي‌ فلسفه‌ ومذاهب‌ ورجال‌ را در كارنامه‌ ي‌ خود دراد. قابل‌ توجه‌ است‌ كه‌ يكي‌ از اين‌ كتاب‌ها، " برهان‌ قطع‌ " اثر " محمد حسين‌ بن‌ خلف‌ تبريزي‌ " است‌ كه‌ معين‌ در تصحيح‌ وتحشيه‌ ي‌ آن‌ (از ذكر وجه‌ اشتقاق‌ وتركيبات‌ لغات‌ تا شرح‌ لغات‌ واعلام‌ وآوردن‌ شواهد وافزودن‌ لغات‌ واعلام‌ وتصوير ونقشه‌ وجدول‌ و...) از هفت‌ نسخه‌ ي‌ خطي‌ وچاپي‌ اين‌ اثر وبيش‌ از 343 ماخذ فارسي‌ وعربي‌ استفاده‌ كرده‌ است‌ .
يكي‌ ديگر از اين‌ آثار، حاصل‌ عمرش‌، فرهنگ‌ فارسي‌ است‌ .ريشه‌ ي‌ انديشه‌ ي‌ تاليف‌ چنين‌ فرهنگي‌ در وجود دكتر محمد معين‌ را بايد در علاقه‌، تحصيلات‌، همكاري‌ با لغت‌ نامه‌، پژوهش‌ها و احساس‌ وظيفه‌اش‌ در قبال‌ فرهنگ‌ وجامعه‌ جست‌ .به‌ هر حال‌، اين‌ انديشه‌ كه‌ با جمع‌ آوري‌ 000/500/1 فيش‌ از متون‌ ومكالمات‌ فارسي‌، شكلي‌ عملي‌ به‌ خود گرفته‌ بود، به‌ ديدار با فرهنگ‌ نويسان‌ خارجي‌، مطالعه‌ وياد داشت‌ برداري‌ در مراكز مطالعاتي‌ كشورهاي‌ مختلف‌، تشكيل‌ " سازمان‌ فرهنگ‌ فارسي‌ " و جذب‌ بيش‌ از 400 دانشجو و 40 موسسه‌ ي‌ همكار انجاميد. قرار داد اين‌ فرهنگ‌، با پيش‌ بيني‌ يك‌ جلد 1500 تا 1600 صفحه‌اي‌ شامل‌ لغات‌، اعلام‌ ونقشه‌ها وتصاوير رنگي‌ در پانزدهم‌ شهريور 1337 با ناشر امضاشد، و كار، با استاد معين‌ داراي‌ پشتكار، علاقه‌، وسواس‌ علمي‌ وسخت‌ گير وبه‌ ندرت‌ تند وسعت‌ يافت‌ وبيش‌ از آن‌ چه‌ تصور مي‌گرديد، زمان‌ برشد. در حساسيت‌ و وسواس‌ علمي‌ استاد معين‌ همين‌ها بس‌ كه‌ ناشر حتي‌ مجبور به‌ ارسال‌ نمونه‌ صفحات‌ سه‌ چهار بار غلط‌گيري‌ وتصحيح‌ شده‌، به‌ كشور محل‌ مسافرت‌ وي‌ مي‌شد تا معين‌ تصحيح‌ نهايي‌ را هم‌ شخصاً انجام‌ دهد، ونيز اين‌ كه‌ مديران‌ دو چاپخانه‌ متصدي‌ چاپ‌ فرهنگ‌ معين‌، كه‌ از سخت‌گيري‌ها وتصحيح‌هاي‌ چند باره‌ ي‌ استاد .
آن‌ هم‌ با امكانات‌ چاپ‌ ونشر آن‌ روزگار، به‌ ستوه‌ آمده‌ بودند، بارها قصد تعطيلي‌ كا راكردند كه‌ با پا درمياني‌ ناشر، عبدالرحيم‌ جعفري‌، مدير انتشارات‌ امير كبير، موضوع‌ خاتمه‌ يافت‌ .اما بايد اين‌ وقايع‌ را از زاويه‌ ي‌ مشقت‌ هايي‌ كه‌ معين‌ متحمل‌ مي‌شد نيز نگريست‌ .
به‌ اين‌ مشقت‌ها نيز بيفزاييد كه‌ معين‌، معين‌ معلم‌ وارسته‌ وموقر ومتواضع‌، كارگر چاپخانه‌ را، كه‌ از سخت‌گيري‌هاي‌ او به‌ تنگ‌ آمده‌ ومعترض‌ بود، براي‌ استمالت‌ ودلگرمي‌ به‌ ادامه‌ ي‌ كار، به‌ خانه‌ مي‌برد وبا او ناهار مي‌ خورد. 
كار، وسعت‌ يافت‌ .جلد اول‌ در تابستان‌ 1342 وجلد دوم‌ وسوم‌ وپنجم‌( جلد اول‌ اعلام‌) بااندك‌ تفاوت‌ زماني‌، در سال‌ 1345 انتشار يافت‌. در اين‌ هنگام‌ معين‌ از طرف‌ دولت‌ براي‌ برگزاري‌ كنفرانس‌ هايي‌ جهت‌ شناساندن‌ ايران‌ به‌ دانشمنداني‌ كه‌ در تركيه‌ جمع‌ شده‌ بودند، به‌ همراه‌ دو نفر از همكاران‌ خود به‌ آن‌ كشور سفر كرده‌ بود وپس‌ از ده‌ روز كار مداوم‌، كه‌ حتي‌ فرصت‌ استراحت‌ چند ساعته‌ در شبانه‌ روز را از او گرفته‌ بود، هشتم‌ آذرماه‌ 1345 به‌ تهران‌ بازگشت‌ وبدون‌ استراحت‌ رهسپار دانشگاه‌ شد.
روز نهم‌ آذر، درحالي‌ كه‌ مي‌خواست‌ موافقت‌ خود را با تقاضاي‌ يكي‌ از دانشجويان‌ دوره‌ ي‌ دكتري‌ اعلام‌ كند، دچار سكته‌ ي‌ مغزي‌ شد وبه‌ بيمارستان‌ آريا انتقال‌ يافت‌، دكتر معين‌ تا چند روز قادر به‌ صحبت‌ بود .پس‌ از آن‌ بيهوش‌ شد وبا تمام‌ سعي‌ وتلاشي‌ كه‌ پزشكان‌ ايراني‌ به‌ كار بستند، نتيجه‌اي‌ عايد نگرديد. 
بنابراين‌، دو پرفسور وجراح‌ مغز از شوروي‌ وپنج‌ تن‌ ديگر از انگلستان‌ براي‌ درمان‌، استاد به‌ ايران‌ آمدند كه‌ باز هم‌ نتيجه‌اي‌ در برنداشت‌ .در چهاردهم‌ مرداد 1346، دكتر معين‌ با همان‌ حالت‌ بيهوشي‌ به‌ بيمارستان‌ نوتردام‌ شهر مونترال‌ كانادا اعزام‌ كردند. 
در مدت‌ سه‌ ماه‌ كه‌ استاد درآن‌ جا بستري‌ بود، سه‌ بار علم‌ جراحي‌ روي‌ مغز وي‌ انجام‌ شد، اما باز هم‌ تقدير اين‌ طور رقم‌ زده‌ بود كه‌ اين‌ معالجات‌ بي‌ نتيجه‌ بماند. در پانزدهم‌ آبان‌ 1346، استاد از كانادا به‌ ايران‌ برگردانده‌ شدودر اتاق‌ 314 بيمارستان‌ فيرزگر تهران‌ بستري‌ گرديد.
واما نشر فرهنگ‌ معين‌، در طول‌ بيماري‌ دكتر معين‌ در ابتداي‌ بيماري‌ استاد، حروف‌ چيني‌ وچاپ‌ جلد چهارم‌ به‌ صفحه‌ ي‌ 5168 رسيده‌ بود وبقيه‌ ي‌ فيش‌هاي‌ اين‌ جلد نيز آماده‌ بود وفقط‌ نياز به‌ بررسي‌ نهايي‌ داشت‌، اما فيش‌هاي‌ جلد ششم‌ (جلد دوم‌ اعلام‌) آماده‌ نبود .
دكتر سيد جعفر شهيدي‌، معاون‌ سازمان‌ لغت‌ نامه‌ وهمكار دكتر معين‌ در فرهنگ‌ فارسي‌، با تقاضاي‌ برادر دكتر معين‌، مهندس‌ علي‌ معين‌ وهمسر آن‌ استاد براي‌ تكميل‌ فرهنگ‌ موافقت‌ كرد و با تمام‌ مشغله‌ها وتالمات‌ روحي‌ اي‌ كه‌ به‌ سبب‌ بيماري‌ معين‌ براو عارض‌ شده‌ بود، اين‌ راه‌ خطير را ادامه‌ داد .وبدين‌ ترتيب‌ پس‌ از سه‌ سال‌ تلاش‌ دكتر شهيدي‌، يعني‌ در سال‌ 1347، جلد چهارم‌ فرهنگ‌ انتشار يافت‌ وجلد ششم‌ آن‌ نيز در سال‌ 1352 به‌ چاپ‌ رسيد. اين‌ گونه‌، نشر فرهنگ‌ فارسي‌ معين‌ از زمان‌ انعقاد قرارداد تا چاپ‌ كامل‌، شانزده‌ سال‌ به‌ طول‌ انجاميد .
استاد معين‌ همچنان‌ در حالت‌ بيهوشي‌ واغما بود .چهار سال‌ و هفت‌ ماه‌ تلاش‌ براي‌ مرگ‌ وزندگي‌! بدون‌ ادراك‌، ساكت‌ وبي‌ تحرك‌، باجسمي‌ سرد وچشماني‌ حيران‌ ودوخته‌ به‌ نقطه‌اي‌ ؛ چشماني‌ كه‌ تا ديروز عاشقانه‌ دور سطور مي‌گشت‌ ؛ وسرانجام‌، استاد درحالي‌ كه‌ وزنش‌ به‌ حدود 17 كيلو رسيده‌ بود، ساعت‌ 11 روز يك‌ شنبه‌ سيزدهم‌ تيرماه‌ 1350 در بيمارستان‌ فيروزگر با خاك‌ وخاكيان‌ وداع‌ كرد. 
جسد آن‌ استاد بزرگ‌ از طريق‌ فرودگاه‌ مهرآباد به‌ رشت‌ انتقال‌ يافت‌ وروز چهاردهم‌ تيرماه‌ در مقبره‌ ي‌ خانوادگي‌، در آستانهي‌ اشرفيه‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد، روحش‌ قرين‌ رحمت‌ واسعه‌ ي‌ الهي‌ باد .
ازشمار دو چشم‌ يك‌ تن‌ كم‌ وز شمار خرد، هزاران‌ بيش‌

منابع‌ 
1- كارنامه‌ دكتر معين‌، عبدا... نصري‌، انتشارات‌ امير كبير، چاپ‌ دوم‌، تهران‌ 1357 
2- در جستجوي‌ صبح‌، خاطرات‌ عبدالرحيم‌ جعفري‌، بنيان‌ گذار موسسه‌ ي‌ انتشارات‌ امير كبير،
عبدالرحيم‌ جعفري‌، انتشار روزبهان‌، چاپ‌ اول‌، تهران‌ 1383، ج‌ 1؛ صص‌ 570 - 547 .
3- مجله‌ ي‌ رشد آموزش‌ ادب‌ فارسي‌، سال‌ ششم‌، شماره‌ ي‌ 24؛ بهار 1370 ؛ گفت‌ وگو با خانم‌ دكتر مهين‌ دخت‌ معين‌ ص‌ 4 .

پيشگامان شعر رمانتيك فارسي

دكتر مسعود جعفري عضو هيئت علمي دانشگاه معلم

پيشگامان شعر رمانتيك فارسي
مطلب حاضر فصلي است از بخش دوم پايان نامه‌اي تحصيلي كه با عنوان«پژوهشي تطبيقي در مكتب رمانتيسم» نوشته شده و در شهريور ماه 1377 در داشكده ادبيات داشگاه تهران از آن دفاع شده است. بخش اول اين رساله تحصيلي در قالب كتابي با عنوان سير رمانتيسم در اروپا به همت نشر مركز در سال 1378 منتشر شده است. متن كامل بخش دوم آن نيز به زودي توسط همين ناشر و با عنوان «سير رمانتيسم در ايران» منتشر خواهد شد.

* * *
رمانتيسم نهضتي فرهنگي, فكري و اجتماعي است كه در اواخر قرن هيجدهم و اوايل قرن نوزدهم ميلادي در اروپا ظهور و بروز يافت و سپس فرهنگ و انديشه بسياري از ديگر مناطق جهان را تحت تأثير قرار داد. تعريف رمانتيسم همواره با دشواريهاي گوناگوني رو به رو بوده است و به همين دليل بسياري از صاحبنظران به جاي تعريف رمانتيسم, سعي كرده‌اند با بررسي تاريخ و چگونگي شكل گيرري اين مكتب و بررسي مفاهيم و درونمايه‌ها و جنبه‌ها و زمينه‌هاي گوناگون آن, به شناخت و درك روشن‌تري از آن دست يابند. علاوه بر دشواريهاي تعريف رمانتيسم, بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه اين مكتب حوزه وسيعي از هنر, فلسفه, انديشه و ادبيات را در بر مىگيرد و بررسي ابعاد رمانتيك هر يك از اين مقولات مستلزم بررسيهاي جداگانه‌اي است. در باب جوانب گوناگون رمانتيسم اروپايي بررسيهاي مختلفي صورت گرفته است و در اينجا نيازي نيست كه به طرح دوباره آنها بپردازيم.1
سير تاريخي ادبيات فارسي از بسياري جهات با ادبيات غرب تفاوت دارد و نمىتوان تمامي مفاهيم و اصطلاحات خاص ادبيات اروپايي را دقيقاً در مورد ادبيات فارسي به كار برد. اين نكته به ويژه در باب ادبيات كهن فارسي صادق تر است. اما ادبيات جديد فارسي, هم از طريق ترجمه آثار ادبي غرب و استفاده مستقيم شاعران و نويسندگان ما از اين آثار, از غرب تأثير پذيرفته است و هم از لحاظ سير تحولات اجتماعي و تاريخي ناشي از جهان جديد مناسبات خاص آن, تا حدودي با ادبيات غرب همانندي دارد و براي مطالعات تطبيقي مناسب‌تر است. البته اين شباهت و همانندي به معني همساني كامل نيست و يقيناً پاره اي از خصوصيات ادبيات جديد فارسي نيز منحصر به خود آن است و از سنن و فرهنگ و ميراث ادبيات كهن فارسي و محيط و وضعيت اجتماعي و تاريخي خاص ايران و،،،،، ناشي مىشود. بنابراين در بررسي ادبيات جديد فارسي نيز نمىتوان تمامي فرآيندها و مسائل و مفاهيم مربوط به ادبيات غرب را عيناً و با همان ابعاد و ويژگيها و با همان توالي و ترتيب و همان زمينه‌ها و علل و دلايل جست‌وجو كرد. در اين بررسي خصوصاً بايد از ساده نگري و تطبيقها و قياسهاي مكانيكي خودداري كرد و از طريق تحليل و توصيف خود اين ابيات, ويژگيهاي خاص آن را به دست آورد.
چنانكه گفتيم, ريشه‌هاي رمانتيسم در ادبيات جديد فارسي را بايد در دو زمينه مختلف جست‌وجو كرد: نخست آشنايي با ادبيات غرب به ويژه فرانسه و ادبيات نوين تركيه و قفقاز و تأثير پذيري از آن و دوم ورود جامعه ايران به عصر جديد و طي كردن سيري كمابيش مشابه با جوامع اروپايي و پيدايش عوامل اجتماعي و فكري ظهور رمانتيسم از دل اين تحولات جديد. درباره اين دو زمينه نيز مطالعات گوناگوني صورت گرفته و در اينجا ضرورتي به بازگويي آنها نيست.2 البته يادآوري اين نكته لازم است كه ناپايداري و عدم تداوم تحولات اجتماعي و فرهنگي جامعه ما موجب شده است كه اين فرآيند نيز ناپايدار و پرفراز و فرود باشد. به همين دليل نمىتوان مرزهاي نسبتاً روشني را كه در فرهنگ غرب در ميان دوره‌ها و مكتبهاي ادبي ديده مىشود, در ايران به درستي ترسيم نمود. در ايران معاصر, سبكها و مكتبهاي ادبي متفاوت و گاه متباين در كنار هم و آميخته با يكديگر به حيات خود ادامه مىدهند و گاه يكي از آنها پررنگ‌تر يا كم رنگ‌تر جلوه گر مىشود و طبيعي است كه هيچ يك از اين سبكها و مكتبها آن اوج و عظمتي را هم كه در يك دوره از ادبيات جديد فارسي نمىتوان دوره‌‌اي را نشان داد كه از هر لحاظ بتوان آن را رمانتيك ناميد, ولي شرايط فرهنگي و اجتماعي جديد باعث شد كه از صدر مشروطه تا چندين دهه بعد جريانهاي مشخص رمانتيك در ادبيات فارسي حضور داشته باشند.
در اينجا از ميان جنبه‌هاي گوناگون ادبيات رمانتيك, صرفاً به نخستين نمودهاي شعر رمانتيك فارسي مىپردازيم . شعر رمانتيك فارسي را مىتوان به سه دوره متفاوت تقسيم كرد: دوره اول: عصر مشرطه(از طليعه مشروطه تا حدود سال 1300) دوره سوم: دهه بيست و سي قرن شمسي حاضر. اين تقسيم بندي, چنانكه در جاي ديگر به تفصيل نشان داده‌‌ايم, متكي بر خصوصيات كلي رمانتيسمي است كه در اين سه دوره وجود داردو صرفاً متكي به تقسيم بندي دوره‌هاي سياسي نيست. البته نا همگوني و تفاوت گرايشهاي رمانتيك در درون هر يك از اين دوره‌ها نيز وجود دارد, ولي با تسامح مىتوان همه گرايشهاي رمانتيك را در اين سه دوره جاي داد و در درون هريك از اين دوره‌ها به لايه‌هاي متنوع و متفاوت آنها اشاره كرد.
عموم منتقدان و صاحبنظران در بحث از پيشينه شعر رمانتيك فارسي, به «افسانه» نيما و پاره‌اي از اشعار ميرزاده عشقي اشاره كرده‌اند و اين اشعار را نخستين نمودهاي رمانتيسم در شعر فارسي دانسته‌اند و به نمودهاي رمانتيسم در شعرهاي قبل از نيما و عشقي اشاره نكرده‌اند. اما بايد دانست كه قبل از اين اشعار, جلوه‌هاي كاملاً مشخص رمانتيسم را در اشعار صدر اول مشروطه و در شعر كساني چون دهخدا, تقي رفعت و برخي شاعران گمنام اين عصر مىتوان به روشني مشاهده كرد. ظاهراً علت برخي بىتوجهي به صيغه رمانتيك شعر صدر مشروطه اين است كه در ايران به دلايل گوناگون اصولاً جنبه خيال انگيز, احساساتي و غنايي رمانتيسم برجستگي يافته و به ابعاد اجتماعي آن كمتر توجه شده است. نكته جالب اينجاست كه در ميان دوره‌هاي سه گانه رمانتيسم در ادبيات جديد فارسي, رمانتيسم دوره اول (عصر مشروطه) از جنبه‌هاي مختلف, شاخص‌تر و اصيل‌تر و در عين حال غير احساسي‌تر و متين‌تر از رمانتيسم دوره‌هاي بعد است. رمانتيسم اين دوره چون تا حدودي از دل تحولات ادبي و اجتماعي جامعه ايران در عصر مشروطه برآمده است, طبيعي‌تر, خودجوش‌تر و سالم‌تر است و هنوز به سنت ادبي يا فرهنگ رايج در ميان شاعران تبديل نشده و به «سبك» و «شيوه» تقليل نيافته است.
رمانتيسم مشروطه, اساساً رمانتيسمي اجتماعي است. در ايران اين عصر يكي از بهترين نمونه هاي – هر چند كوچك- آميختگي رمانتيسم با دغدغه‌هاي اجتماعي انديشه روشنگري را مىتوان ديد. گرايشهاي رمانتيك در آغاز اين دوره نه در تضاد با روشنگري بلكه مكمل و همپاي آن سير مىكند و به تدريج جنبه‌هاي ديگري به خود مىگيرد. عمده ترين نمودهاي اجتماعي رمانتيسم مشروطه در پديده‌هايي از اين دست مىتوان مشاهده كرد: دلبستگي آرماني به انقلاب و آزادي, همدردي پر احساس با محرومان و رنجهايشان, اميد به افق روشن و آينده آرماني, ميهن دوستي و ناسيوناليسم و توجه و شكوه از دست رفته ايران, جست‌وجو قهرمان رمانتيك و ستايش آن انتقاد پر احساس از ناملايمات تمدن جديد3 و .... نمودهاي غير اجتماعي اين رمانتيسم نيز عبارت‌اند از: كاربرد خاص و متفاوت تخيل كه عمدتاً در تشبيه‌ها و صورخيال تازه و نوآيين جلوه‌گر مىشود, كاربرد خاص و متفاوت زبان كه در تازگي شيوه گزينش واژگان و جذابيت زبان و جنبه‌هاي نوآورانه آن نمود بيشتري دارد, تمايل به منظره‌پردازي و توصيفهاي تازه و بهره گرفتن از نوعي ارتباط فردي و خاص با طبيعت و....4 
چنانكه مىدانيم, در ادبيات اروپا نهضت رمانتيسم در عرصه شعر, از يك لحاظ, زمينه ساز تحولي بنيادين بود و رمانتيكها بر معيارهاي خشك و اصول و قواعد كليشه‌اي نئو كلاسيك شوريدند و موجب شكوفايي و رونق دوباره شعر و پديد آمدن انواع نوآوريها شدند. در ايران عصر مشروطه, در آغاز, شعر به گونه‌اي مستقيم وارد مسائل اجتماعي شد و از يك سو محتواي آن تغيير كرد و از سوي ديگر, استفاده از زبان مردم , به شعر حالتي ساده‌تر و طبيعي‌تر بخشيد. اگر تعريف مشهور وردزورث از شعر را در نظر بگيريم5 كه يكي از عناصر آن «سخن گفتن به زبان ساده مردم عادي» بود, اين جنبه تحول شعر مشروطه را نيز مىتوان بخشي از شورش عصر عليه نئوكلاسيسم منحط دروه بازگشت به شمار آورد؛ ولي چون در ايران اين تحول اساساً و عمدتاً صيغه و انگيزه‌اي احتماعي داشته است و انقلاب رمانتيك در شعر با همه ابعاد و به معني اروپايي آن وجود نداشته است, نمىتوان كل اين فرآيند تحول شعر را فرآيندي رمانتيك دانست.
بنابراين, اگرچه ابعادي از نوآوري در شعر فارسي اين عصر و دوره بعد با عنصر رمانتيك اين شعر پيوند دارد, ولي بررسي شعر رمانتيك اين دوره بايد رگه‌ها و عناصر مشخص‌تر رمانتيك رت مورد توجه قرار دهيم.
چنانكه قبلاً نيز گفتيم, برخي عناصر رمانتيك در شعر اين عصر ديده مىشود كه نه تنها در شعر دوره بازگشت,‌بلكه در شعر كلاسيك گراي عصر مشروطه و شعر صرفاً اجتماعي اين عصر هم ديده نمىشود. بهتر است براي روشن‌تر شدن موضوع, نمونه‌اي از شعر كلاسيك گراي عصر مشروطه و نمونه‌اي از شعر كاملاً اجتماعي مشروطه را نقل كنيم كه هر دو فاقد عنصر رمانتيك هستند. نمونه اول را از بيتهاي آغازين يكي از قصايد اديب نيشابوري انتخاب مىكنيم:

ترك لشكر شكن آن ماه من و شاه سپاه
به گه بام فراز آمد از لشكرگاه

روي سيمينش برافروخته از آتش جنگ
موي مشكينش در آميخته با گرد سپاه


آنچنان كز بر البرز بتابد خورشيد
از بر اسب نمودار شدش رخ ناگاه

سمن و سوري آميخته با شاسپرم
خوشه سنبل آويخته از گوشه ماه

نتوان ديد به خوبي رخ درخشنده او
تند آري نتوان كرد به خورشيد نگاه

از لطافت نتوان سود بر اندامش دست
آدمي زاده بدين لطف بدن و اعجباه

شير را مانَد چون جاي كند از بر اسب
ماه را مانَد چون جاي كند در خرگاه....6

نمونه دوم, يعني شعر صرفاً اجتماعي عصر مشروطه را از سروده‌هاي نسيم شمال انتخاب مىكنيم: 
در جهان واجب به ما علم است علم
مرد و زن را راهنا علم است علم

آنچه پيغمبر به ما واجب نمود 
آشكار و بر ملا علم است علم

كودكان را در زمان كودكي 
باعث نشو و نما علم است علم

گر گره در كارها افكنده چرخ 
بهر ما مشكل گشا علم است علم

هر كه بىعلم است انسانش مخوان 
روح را نور و ضيا علم است علم.... 7
نمونه اول كه در اصل استقبالي است از قصايد فرخي سيستاني, همچون هزاران بيت ديگر كه در دوره بازگشت و در همين دوره سروده شده, بر مهارتهاي صوري شاعر متكي است و بر اساس مجموعه‌اي از فنون و اصول ادبي استوار شده است. مهم‌ترين ابزارهاي شاعر در سرودن اين شعر چيزهايي است از قبيل قافيه, تشبيه, استعاره, مبالغه شاعرانه و..... البته زبان و بيان شعر و ديگر جنبه‌هاي آن از لحاظ موازين و معيارهاي ادبي كاملاً سنجيده و استوار است اما در مقايسه با انبوه اشعار اين دوره و الگوهاي كهن‌تر هيچ تفاوت و تازگي ندارد 8 پاره‌‌اي كليشه‌هاي فرهنگي ــ زباني و تصويري و بلاغي شعر كلاسيك همچون ترك لشكري , موي مشكين, سنبلِ مو, ماهِ چِهره, و ..... عيناً در اين شعر ديده مىشود.
يكي از مهم‌ترين ويژگيهاي اين شعر و اشعار مشابه آن عبارت است از فقدان تجربه شعري گوينده آن. در اين نوع اشعار نشانه‌اي از احساسات فردي شاعر و تجربه‌هاي خاص خود او نمىبينيم. اديب نيشابوري پس از صد سال همچون فرخي به توصيف معشوق مذكر و ترك لشكري‌‌اي پرداخته كه اصلاً در زمان او وجود نداشته است.9 گويي كه شاعر با اتكا به مهارت فني خود و با سرمشق قراردادن ديوانهاي شعر پيشينيان بر همان شيوه مألوف شعري سروده است. در اغلب اين اشعار چنين احساس مىشود كه انگيزه سرودن آن نه نياز يا ناآرامي و شوري دروني يا حتي محركي بيروني, بلكه اراده و ميلي آگاهانه و سنجيده بوده است.
نمونه دوم, نشان دهنده شعري است كه در درجه اول در پي بيان سخن و ديدگاهي اجتماعي است و قبل از هر چيز محتواي آن اهميت دارد. شاعران اين گونه اشعار هر چند به طور كلي از فرم و قواعد شعري تخطي چنداني نمىكنند, ولي اين نكته عمدتاً ناشي از بىاعتنايي شاعر به جنبه‌هاي صوري و فني شعر است تا توجه و عنايت به آن. در واقع شاعر در پي آن است تا محتواي تازه شعر كه مسائل اجتماعي است به هر صورتي به مخاطب منتقل شود. البته تازگي محتوا و تقدم آن به ناچار موجب ساده شدن زبان و بيان و گاه باعث كم توجهي به فرم و صورت مىشود. محتواي تازه در نو شدن فرم و صورت نيز تأثير دارد. وسعت اين تأثير را در شعر مشروطه به خوبي مىتوان ديد. شاعران مشروطه براي تأثير نهادن بر مخاطب و براي اينكه محتواي اجتماعي و انقلابي شعرشان در فرم و صورت دست و پاگير كلاسيك محو و اسير نباشد, دست به نوآوريهاي محدودي در حد استفاده از مستزاد و ترجيع و كم اعتنايي به قافيه و....... مىزنند, ولي در مجموع, انگيزه اصلي شعر سرايي آنان نيازهاي اجتماعي و بيان «سخن» و ديدگاه انقلابي و اجتماعي شان است. به يك اعتبار, در شعر اجتماعي مشروطه نيز هر چند به ضرورت همين تحولات, احساس و شخصيت فردي شاعر بيش از شعر دوره بازگشت حضور و بروز دارد و لي دغدغه اجتماعي و انگيزه غير فردي سرايش شعر, در بسياري موارد, مجال چنداني به جلوه‌گري اين پديده خصوصاً به شكل هنري و عاطفي آن نمىدهد. شعر اجتماعي مشروطه بيشتر سلاح نبرد است و براي اين كه برنده تر و مؤثرتر باشد از ويژگيهايي چون طنز, توصيف عيني, تندي و گزندگي و صراحت استفاده مىكند. ويژگي غير رمانتيك اغلب اين اشعار را در توصيفهاي واقع‌گرايانه آن به خوبي مىتوان ديد. شاعر در توصيف پديده‌‌ها, خود و احساسات فردي خود را با موضوع در نمىآميزد و با نگاهي فاصله دارد و عيني به موضوع مىنگرد و حتي حالاتي همچون غم و اندوه را نيز با وصيف عيني و بيروني شرح مىدهد.

گشتيم عجب ما به غم و غصه گرفتار
از زندگي خويش تمامي شده بيزار

مارا نبود هيچ نه رفتار و نه گفتار 
بر ما فقرا سخت مسلط شد اشرار

درويش بفرما چه شود عاقبت كار 
از عاقبت كار كسي نيست خبردار

دل مىخورد از غصه اين مملكت افسوس 
از زندگي خويش سراسر شده مأيوس

از فرط جمالت به مذلت شده مأنوس 
در قلعه مخروب جهالت شده محبوس

نه راه نجاتي است در اين قلعه پديدار 
از عاقبت كار كسي نيست خبردار.....10

بنابراين, شعر عصر مشروطه را مىتوان در سه نوع كلاسيك گرا, اجتماعي صرف, و رمانتيك اجتماعي جاي داد و ما در اينجا به همين نوع اخير مىپردازيم. در اين دوره شاعراني كه به لحاظ زبان و بيان نوگراتر و مبتكرترند, برخي ويژگيهاي رمانتيك را به طور پراكنده در شعر خود نشان مىدهند. در ميان شاعران اصلي اين دوره كه رگه هاي رمانتيك در شعرشان ديده مىشود، در درجه اول بايد به عشقي و عارف قزويني اشاره كرد.11 اما گذشته از اين دو, نمود نوعي رمانتيسم را در پاره‌اي از اشعار لاهوتي, يك شعر دهخدا, چند شعر ملك الشعراي بهار 12 و چند شاعر غير حرفه‌اي اين دوره و از جمله تقي رفعت, شمس كسمايي و جعفر خامنه‌اي نيز مىتوان ديد. در حقيقت, اين شاعران را بايد پيشگامان شعر رمانتيك فارسي به شمار آورد. اين شاعران در نوآوريهاي شعري و شكل دادن به شعر جديد فارسي نقشي تاريخي ايفا كرده‌اند. همچنين در ميان اشعاري كه در مطبوعات عصر به چاپ رسيده و غالباً سروده شاعران گمنام است, گاه به اين پديده بر مىخوريم.

دهخدا
علي اكبر دهخدا [تولد: 1258 ش./1297 ق. وفات: 1334ش.] در ادبيات كلاسيك فارسي و عربي و علوم قديم و جديد استاد و صاحب نظر بود و با زبان فرانسه نيز آشنايي كامل داشت. آثار او در زمينه‌هاي گوناگون طنز نويسي جديد , روزنامه نگاري متعهدانه, تكوين نثر داستاني جدي فارسي, و فرهنگ نگاري از جهات گوناگون داراي اهميت است و در واقع, او در همه‌ي اين عرصه‌ها پيشگام محسوب مىشود. در آراء و مباحث نظري و در آثار منثور و منظوم دهخدا و نيز در روحيات و زندگي شخصي او عنصر «رمانتيك» شاخصي ديده نمىشود در حقيقت, اگر بخواهيم دهخدا را به نسبت نزديكي با نهضتها و جنبشهاي اروپايي بسنجيم, بايد او را ميراث دار نهضت روشنگري به شمار آوريم. البته دهخدا 
بر خلاف برخي ديگر از روشنفكران صدر مشروطه با شرايط و اوضاع اجتماعي و فرهنگي خاص جامعه سنتي ايران آشناتر است. 
بيشتر اشعار دهخدا, به جز شعرهايي كه در آن زبان و بيان عاميانه استفاده كرده است, به اسلوب كلاسيك سروده شده است. تنها استثنا در اين ميان شعر مشهور «ياد آر ز شمع مرده ياد آر» است كه داراي پاره‌اي ويژگي‌هاي ملايم و غير احساساتي رمانتيك است به خاطر قدمت تاريخي اين شعر و شهرت نفوذ خارق العاده آن و تأثيري كه بر شاعران ديگر نهاده است,13 در اينجا بايد به اختصار به آن اشاره كنيم. ماجراي معروف سروده شدن اين شعر, چنانكه مىدانيم بدين صورت است كه پس از حاكميت استبداد صغير [سال 1326 ق.] و توقيف نشريات آزادي خواه و شهادت ميرزا جهانگير خان صور اسرافيل, دهخدا به اروپا رفت و در سوئيس سه شماره ديگر از نشريه صور اسرافيل را منتشر كرد, دهخدا خود در اين باب چنين مىگويد: 
«...در همان اوقات شبي مرحوم ميرزا جهانگير خان را به خواب ديدم در جامه سپيد(كه عادتاً در طهران در بر داشت) و به من گفت: «چرا نگفتي او جوان افتاد.» من از اين عبارت چنين فهميدم كه مىگويد چرا مرگ مرا در جايي نگفته و يا ننوشته‌اي؟ و بلافاصله در خواب اين جمله به خاطر من آمد: «ياد آر ز شمع مرده ياد آر» در اين حال بيدار شدم و چراغ را روشن كردم و تا نزديك صبح سه قطعه از مسمط ذيل را ساختم و فردا گفته‌هاي شب را تصحيح كرده و دو قطعه ديگر بر آن افزودم ....»14 
چنانكه مىبينيم, اولين نكته‌اي كه در اين شعر توجه ما را به خود جلب مىكند انگيزه و نحوه سروده شدن شعر است كه صرف نظر از پاره‌اي اشعار عرفاني و خود جوش دروه كهن, در ادبيات كلاسيك ما به ويژه در دوره بلافصل اين عصر يعني دوره نئوكلاسيسم منحط بازگشت ادبي, پديده‌اي كاملاً بىسابقه است. پس از غلبه سنجيدگي, مهارت, هنرورزي و فقدان شور عاطفي در دوره بازگشت, براي نخستين بار در اين شعر دهخدا خود انگيختگي و غليان عاطفي, انگيزه سرودن شعر را فراهم مىآورد و اين پديده چيزي جز نوعي رمانتيسم متعالي و ملايم نيست. در خواب به الهام شاعرانه دست يافتن, مسأله‌اي كه خود انگيختگي و جوشش عاطفي شعر را به خوبي نشان مىدهد. گذشته از انگيزه سرودن, اين شعر از نظر فرم و قالب, شيوه بيان و معني و محتوا نيز كاملاً تازگي دارد. در اينجا نير همچون بسياري از ديگر اشعار اين دوره, پيوند ميان رمانتيسم و نوآوري به خوبي قابل مشاهده است. آرين پور به درستي اين شعر دهخدا را «نخستين شعر فارسي» دانسته است كه آثار مشخص اشعار اروپايي را دارد و گذشته از آنكه صورت جديدي در ادبيات منظوم ايران به وجود آورده, سمبوليسم عميق آن هم شايان توجه است. 15 دهخدا خود نيز به اهميت اين شعر و تازگي آن آگاه بوده است و در يكي از نامه‌هايش در اين باره مىگويد: «.....به نظر خودم تقريباً در رديف اول شعرهاي اروپايي است(گرچه دختري را كه ننش تعريف كند براي دائيش خوب است) »16 هم آرين پور و هم دهخدا بر خصلت «اروپايي» اين شعر تأكيد مىكنند. دهخدا در اين باره توضيح بيشتري نداده است ولي آرين پور به «تازگي اسلوب» و «سمبوليسم» آن اشاره كرده است امروزه با در نظر آوردن چشم انداز كلي ادبيات عصر مشروطه و ديگر نمونه‌هاي اشعار رمانتيك در ادبيات جديد فارسي, رنگ و بوي رمانتيك اين شعر براي ما كاملاً واضح است.
فرم و قالب اين شعر, هر چند در ادبيات فارسي سابقه دارد , با قالبهاي رايج دوره بازگشت تفاوت دارد. در اينجا نيز مثل اروپا شاعران نوجوي عصر به قالبهاي غير معمول و فراموش شده توجه مىكنند. اصولاً يكي از ويژگيهاي نوگرايانه شعر اين دوره استفاده از انواع تازه مسمط در مقايسه و تركيب بند و بعدها انواع چارپاره است.17 قالب مسمط در مقايسه با قصيده ها و غزلهاي كليشه اي اين دوره از تازگي و جذابيت خاصي برخوردار است. البته همه شعرهايي كه در اين قالب و قالبهاي فراموش شده ديگر نظير مستزاد سروده مىشوند لزوماً رمانتيك و نوآورانه نيستند ولي بسياري از شعرهاي رمانتيك اين عصر در اين قالب سروده شده‌اند. اين مسمط دهخدا با بندهاي پنچ گانه همگون آن و با تك مصراعي كه با قافيه واحد در پايان هر بند تكرار مىشود و با خطابهاي يكسان در آغاز هر بند, فرمي هماهنگ و پر طنين و مؤثر پديد آورده است كه در مقايسه با قالبهاي كليشه‌اي و بىروح عصر كاملاً تازه و جذاب است. به هنگام خواندن شعر, يكپارچگي و وحدت ارگانيك اجزاي آن به خوبي قابل درك است. وزن عروضي شعر نيز با آهنگي جويباري و آرام با مضمون حزن‌آلود و وصيت گونه آن هماهنگي دارد. در واقع اين شعر از زبان يك شهيد راه آزادي يعني ميرزا جهانگير خان خطاب به نسل امروز و فردا بيان مىشود. شايد در اين شعر براي نخستين بار است كه تمثيل«شمع» كه در سنت ادبي كهن براي عاشق دلسوخته به كار مىرفته است, براي «شهيد» به كار مىرود . شاعر براي بيان سخنان خود از تمثيلها و تلمحيهاي تاريخي متعدد استفاده مىكند و البته همان طور كه آرين پور نيز اشاره كرده است, كل شعر هم حالتي نمادين دارد. اين ويژگي موجب شده تا از صراحت غير هنري شعر كاسته شود و در عين حال احساس نمايي و غليان عاطفي آن نيز اندكي مهار شود. حزن و اندوه نهفته در شعر نيز به صورتي مستقيم بيان نمىشود, بلكه نوعي احساس اندوه را در فضاي شعر جاري مىكند كه در اشعار اين عصر بىسابقه است. موسيقي آرام شعر و طنين آه گونه «ياد آر» در پايان هر بند, اين حالت حزن آلود را به خوبي القا مىكند. در مجموع, اين شعر دهخدا«از نظر تحول در قالب راه تازه‌اي را رفته است و اين مرثيه پر عاطفه و جانسوز از بهترين شعرهاي دوره انقلاب مشروطه است.»18 
البته حزن و اندوه شعر در عين حال كه رنجهاي گذشته و حال را باز مىگويد, اميد به آينده را نيز از ياد نمىبرد. چنانكه مىدانيم، در اروپا پس از شكست انقلاب فرانسه و تحقق نيافتن آرمانها و اميدها, بسياري از شاعران و نويسندگان رمانتيك دچار يأس و سرخوردگي و تلخكامي را تصوير كردند, ولي در عين حال,‌تسليم يأس مطلق نشدند و اميدهاي خود را معطوف به آينده‌‌اي آرماني كردند و از آينده طلايي و افق روشن آن سخن گفتند. در اين شعر دهخدا نيز همين فرآيند ديده مىشود. شاعر در هريك از بندهاي پنج گانه با كمك تصاوير طبيعت يا تلميحهاي تاريخي, چشم‌اندازي از آينده را نشان مىدهد و در پايان هر بند نيز از تلخي و تيرگي زمان حاضر ياد مىكند. تعبير «دوره طلايي» كه دهخدا آن را در اشاره به اين آينده آرماني به كار مىبرد و ترجمه عبارتي فرنگي است كه پيش از آن در زبان فارسي به كار نرفته است, عمق تأثير پذيري اين شعر از فضاي جديدو ادبيات غرب را نشان مىدهد. تسلط و استادي دهخدا در ادبيات فارسي موجب شده كه اين شعر نوآيين, برخلاف بسياري از شعرهاي ديگر اين دوره, از لحاظ زبان و بيان شعري كاملاً استوار و مستحكم باشد. اگر اين شعر را با برخي اشعار نوگرايانه مير زاده عشقي مقايسه كنيم بيشتر به اين نكته پىخواهيم برد. البته اين استواري و استحكام موجب نشده است كه تازگي و طراوت شعر رنگ ببازد. تنها نكته اي كه در اين شعر, به خصوص امروزه, اندكي كهنه و قديمي به نظر مىآيد, كاربرد چند كلمه قديمي عربي مثل «احباب», «سنين» و.... است.
آرين پور اين شعر دهخدا را از يكي اشعار رجايي زاده اكرم, از شاعران نوگراي تركيه, متأثر مى داند. با توجه به شباهتهاي شعر دهخدا با شعر مزبور نمى توان اين تأثير پذيري را ناديده گرفت .19 اما با توجه به پختگي و انسجام شعر و با در نظر داشتن مطالعات گسترده دهخدا, اين نكته نبايد ما را از سرچشمه‌هاي قديم‌تر اين شعر در ادبيات كلاسيك فارسي غافل كند. براي مثال, خاقاني شاعر نامدار قرن ششم در قطعه اي با مطلع

اي روحْ صفات اِهرمنْ بند
وي نوك سنانت آسمان رند

چنين مى گويد:


فردا كه نهد سوار آفاق 
بر ابلق چرخ زين زر كند....20
چنانكه قبلاً نيز اشاره كرديم به تقليد از اين شعر دهخدا دهها شعر توسط شاعران گوناگون سروده شده است كه بررسي آنها خارج از بحث ما است. نخستين شعري كه ظاهراً به پيروي مسمط دهخدا سروده شده است از شخص گمنامي است كه خود را «فداوي وطن اعتضاد(مرتضي الشريف) » ناميده و شعر خود را با عنوان «به نام وطن مقدس مينو خهر ايران» در سال 1327 ق./ 1909 م. در نشريه شرق به چاپ رسانده است. اين شعر چنين آغاز مىشود:

حريت ايا خجسته دلدار 
اي دلبر سست عهد عيار

چون زلف به هم زني تو از ناز 
زآشفتگيم شوي خبردار.....21

در ديوان دهخدا, به جز اين شعر, تنها شعر ديگري كه آشكارا به لحاظ زبان و بيان و مضمون جنبه‌اي رمانتيك دارد, تصنيفي است كه سالها بعد و اين بار نيز در دوره اي بحراني يعني در روزهاي پس از شهريور بيست سروده شده است. در اين تصنيف نيز شاعر در بندهاي اول آن به گونه‌اي غنايي و تغزلي سخن مىگويد ولي در بند پاياني ضمن به ياد آوردن تلخيهاي روزگار, نگاه خود را به آينده‌‌اي آرماني و سواري كه از دل اين غبارها بيرون خواهد آمد. معطوف مىكند:

.....چهر مردمي زرد است 
مهر را ديگدان سرد است

اين نه غوغاي نامرد است 
داند آن كش به دل درد است

شهسواري در اين گرد است.22

رفعت, خامنه‌اي, كسمايي و شاعران گمنام 
در فاصله عصر مشروطه و ظهور سلطنت رضا شاه, به تدريج كه جنبش سياسي مشروطه خواهي و تغيير و تحولات اجتماعي دوران رشد و تكامل بيشتري پيدا مىكرد, در عرصه ادبيات نيز مسأله نوگرايي عميق‌‌تر و جدي‌تر مىشد و از حد بيان پاره‌اي مسائل تازه و نوآوريهايي در قالبهاي سنتي و نظام قافيه قديم فراتر مىرفت. در اين دوره خصوصاً در عرصه شعر, نوگرايان خواهان تغيير و تحولي اساسي‌تر در ساختار و نظام كلي شعر و در فرم و محتواي آن بودند, تغيير و تحولي كه در آن زمان با اصطلاح «انقلاب ادبي» مشخص مىشد. جدال ميان نوگرايان انقلابي يعني كساني چون تقي رفعت از يك سو با سنت گرايان محافظه كار از سوي ديگر, داستان مشهوري است كه در اينجا قصد بازگويي آن را نداريم .23 نكته‌اي كه به لحاظ بحث ما اهميت دارد اين است كه در اشعار و آثار اين نوگرايان و خصوصاً در ديدگاه‌ها و نظريه‌هاي ادبي و اجتماعي آنان جنبه‌هاي رمانتيك متعددي وجود دارد. چنانكه مىدانيم, رمانتيكهاي اروپايي نيز براي عرضه آثار و آراي نوين خود با مخالفت نئوكلاسيكها رو به رو شدند و نوگراييهاي صوري و محتوايي آنان, خصوصاً در فرانسه كه ادبيات كلاسيك نيرومندتر و محافظه كار تر بود, به صورت نوعي عصيان و شورش جلوه‌گر شد. در اينجا نيز شباهت ميان رمانتيسم فرانسه با جنبه‌هاي رمانتيك ادبيات جديد فارسي به خوبي قابل مشاهده است. در ايران نيز همچون فرانسه, از يك سو ادبيات فخيم و مقتدر كلاسيك بر همه جا سايه افكنده است و از سوي ديگر , نظام اجتماعي و سياسي مستبدي هم عرصه اجتماعي را در سلطه خود دارد. بنابراين در ايران نيز كوشش براي نوآوري ادبي با تلاش براي ايجاد تحولات و اصلاحات اجتماعي گره خورده است.
در ميان شاعران و نظريه پردازان انقلابي اين دوره, تقي رفعت به دلايل گوناگون از اهميت بيشتري برخوردار است. رفعت بر خلاف عارف قزويني, از عاشق پيشگي رمانتيك بهره‌اي ندارد, ولي همچون عارف و به مراتب بيش از او, يك انقلابي رمانتيك واقعي است. تقي رفعت كه پدرش از ايرانيان طرابوزان بوده, از دوران كودكي در مدارس مسيحي قفقاز تحصيل كرده است و با زبان فرانسه و تركي آشنايي كامل داشته است و پس از سكونت در تبريز هم شغل او در ابتدا تدريس زبان فرانسه در دبيرستان بوده است. 24 كسروي كه در همين دبيرستان و بعدها در فعاليتهاي حزبي مدتي با او همكار بوده او را «بس خود بين و پر فيس» معرفي مىكند.25 رفعت سپس به جمع ياران خياباني پيوست و مديريت روزنامه تجدد و سپس آزاديستان را در فاصله سالهاي 1336 ق تا 1339 ق بر عهده گرفت و گذشته از فعاليت و تبليغ براي قيام خياباني, به پاره‌اي مسائل نظري مربوط به تجدد و انقلاب ادبي هم پرداخت. رفعت در عرصه‌‌ي ادبي در جدالهايي كه ميان نوگرايان انقلابي و سنت گرايان محافظه كار روي داد, جانب گروه اول را گرفت و خود به يكي از مهم‌ترين چهره‌‌هاي اين گروه تبديل شد. چنانكه اشاره كرديم, ديدگاههاي ادبي رفعت تا حد بسيار زيادي تحت تأثير ادبيات فرانسه و بيش از آن ادبيات در حال تحول تركيه بوده است. كسروي حتي رفعت را متهم به وابستگي به تركيه و دلبستگي به ناسيوناليسم تُرك مىكند. 26 كسروي با لحني تمسخرآميز آثار منثور و منظوم رفعت را نيز تحت تأثير نثر تركي و شاعران ترك زبان اسلامبولي مىشمارد. 27 البته اين تأثير پذيري در آثار رفعت و همانندان او وجود داشته است و تقى زاده هم در همان دوران در مقاله مشهور«فارسي خان والده» ضمن نقل نمونه‌هايي از ادبيات عصر جديد و از جمله شعري از رفعت, آنان را مورد استهزاء و نكوهش قرار داده است.28 
به هر حال, تقي رفعت با پشتوانه‌اي از آشنايي با ادبيات فرانسه و ادبيات تركيه كه زودتر از ادبيات فارسي تحت تأثير رمانتيسم اروپايي و فرانسوي دچار تحول شده بود, به مقوله تجدد مىپردازد. رفعت خود در ضمن نخستين مجادلاتي كه با كهن گرايان داشته است, خطاب به جوانان و نوجويان مىگويد: «كلاه سرخ ويكتور هوگو را در سر قاموس دانشكده مجوي! طوفاني در ته دوات نوجوانان تهران هنوز برنخاسته است.»29 در همين سخن رفعت آشكارا تأثير پذيري او از رمانتيسم فرانسوي در هر دو بُعد ادبي و اجتماعي ديده مىشود. رمانتيكهاي فرانسوي و از جمله هوگو به خاطر سلطه اصول و قواعد نئوكلاسيك حتي براي به كار بردن پاره‌اي كلمات معمولي و عادي در آثار خود, به گونه‌اي عصياني و انقلابي عمل مىكردند و از سوي ديگر گرايش انقلابي رمانتيكها در عرصه اجتماعي و سياسي نيز كاملاً مشهود بود رفعت نيز در همان گيرودار, سلسله مقاله‌اي تحت عنوان «يك عصيان ادبي» در روزنامه تجدد انتشار داده است و با همان بيان انقلابي و پر احساس در دفاع از پديده تجدد, از «صميميت صريح» و «فرياد صميمي‌اي» سخن گفته است «كه از ته سينه متأثر از آلام اجتماعيه ما فوران مىكند.» 30 رفعت همچون رمانتيكهاي اروپايي و خصوصاً رمانتيكهاي فرانسوي معتقد است كه عصيان و انقلاب ادبي تكمله و تتمه انقلاب سياسي دوران است.31 رفعت در مطالب ديگري صريحاً به سخن ويكتور هوگو در اين باب اشاره مىكند و مىگويد:«ما اين عقيده ويكتور هوگو آن شاعر رمانتيك فرانسه را- كه در فلسفه تاريخ ملل حاضره مصداق آن را مشاهده مىنماييم – هميشه در نظر داريم كه مىگويد قاطع‌ترين نتيجه مستقيم يك انقلاب سياسي, يك انقلاب ادبي است و در تحولات و تجددات مادي شركت نجوييد مگر با انقلابات معنوي.»32 رفعت در مجادله‌اي ديگر, ضمن بيان اين مطلب كه ادبيات كلاسيك فارسي قادر نيست در عصر جديد احساسات و هيجانات مردم و جوانان را برانگيزد و بيان كند, به «جزئيات و مفردات محسوسات» نمايش نامه شاترتون اثر آلفره دووينيي شاعر رمانتيك فرانسوي اشاره مىكند و مىگويد كه ادبيات كلاسيك فارسي قادر نيست يكصد هزارم اين احساسات را در جوانان متجدد ايران برانگيزاند. 33 رفعت مثل رمانتيكهاي فرانسوي حضور سنگين ادبيات كلاسيك را مانع اصلي تحول و تجدد مىداند و مىگويد: «به حصول آوردن يك تجدد در ادبيات, به خصوص در ادبيات ايران كه يك دوره كلاسيك بسيار شعشعاني گذرانيده است, كار آساني نيست ....»34 وي همچون رمانتيكهاي اروپايي بر اين نكته مهم پافشاري مىكند كه شاعر و نويسنده بايد احساسات و عواطف و ذهنيات خودش را بيان كند و تحت تأثير صرف ميراث و سنن ادبي و اصول و قواعد آن قرار نگيرد: «تفكرات و تحسسات خودتان را بنگاريد.... صميميت را هرگز و در هيچ موقعي از دست ندهيد.... در هر حال خودتان باشيد.»35 تمامي اين موارد به نحو آشكاري نفوذ و تأثير ميراث رمانتيسم را در آراء و افكار رفعت نشان مىدهد.
اين رمانتيسم در گرايش اجتماعي و روحيه انقلابي رفعت نيز وجود داشته است. وي پس از چندين سال فعاليت در راه آرمانهاي انقلابي, اجتماعي و ادبي و دعوت همگان براي رهسپاري «به جانب فردا»,36 سرانجام پس از ناكامي جنبش دموكراتها و كشته شدن خياباني, در حالي كه سي و يك سال بيشتر نداشت دست به خودكشي زد .37 نكته جالب اين است كه در روحيات و انديشه‌هاي خياباني هم پاره‌اي ديدگاههاي رمانتيسم انقلابي و اجتماعي را مىتوان ديد. 38 حتي خياباني در يكي از سخنرانيهاي خود به سختي از ويكتور هوگو استناد مىكند: «.....ويكتور هوگو متجدد مشهور فرانسوي مىگويد: درهاي پارلمان را به روي جوانان نبنديد و الا جوانها ميدانهاي عمومي را به روي خود خواهند گشاد.» 39 
رمانتيسم انقلابي رفعت در معدود شعرهاي بازمانده از او نيز مىتوان ديد. رفعت در شعري كه خطاب به جوان ايراني سروده است با لحني رمانتيك از فرارسيدن دوران اميد و عصر نويني سخن مىگويد كه روي به آينده‌اي پر بار و آرماني دارد:


يك فصل تازه مىدمد از بهر نسل تو 
يك نو بهار بارور آبستن درو......40

اين شعر رفعت از لحاظ نظام قافيه كاملاً تازگي دارد و الگوهاي قافيه‌اي قالبهاي كلاسيك را رعايت نمىكند اما مجال اندك اين شاعر و ضعفهاي زباني و بياني او, فرصت چنداني براي قوت بخشيدن به اين نوآوريها فراهم نياورده است.
جعفر خامنه‌اي اغلب اشعارش را با زبان و بياني كلاسيك و نه چندان قوي و سالم سروده است. به جز چند شعر, در بيشتر اشعار بازمانده از او جلوه هاي تازه‌اي از لحاظ فرم و بيان ديده نمىشود:

من اي خدا به تو نالم از زاهدان ريايي 
كه عالمي بفريبند با قبا و ردايي....41

اين شاعر نيز با زبان فرانسه و ادبيات اروپايي و تركيه آشنايي داشته است 42 و در برخي از اشعار خود نوآوريهايي در قالب شعر و نظام قافيه پديد آورده است و همين شعرهاي اوست كه داراي برخي ويژگيهاي رمانتيك است. اين شعرها به خاطر قدمت تاريخ سروده شدنشان از نظر سير تاريخي تحولات ادبي نيز اهميت دارند. يكي از اين شعرها كه خطاب به وطن و در حدود سال 1332 ق سروده شده است, نظام قافيه بندي آن با قالبهاي قديم تفاوت دارد و اگر تك مصراع آخر را در نظر نگيريم, نوعي چارپاره محسوب مىشود. شاعر از نظر موسيقي كلمات قافيه نيز از قواعد قدما تخطي كرده و كلمه «مجروح» را با كلمه «اندوه» قافيه كرده است. اين تازگيها و نوآوريهاي صوري در كنار مضمون كاملاً تازه شعر يعني ستايش وطن و تأسف از درماندگي آن و اميد به نيرو گرفتن آن, موجب شده تا اين شعر با توجه به زمان سروده شدن آن شعري نوآيين به شمار آيد. در اين شعر احساسات وطن دوستانه و سوز و گداز شاعر بدون پرده پوشي و بدون استفاده از كليشه‌ها و عبارات قدمايي و با صبغه‌اي فردي و غير تكراري جلوه گر شده است. علاوه بر پرداختن به مضمون وطن و ميهن دوستي, اصولاً طرز بيان احساسات در اين شعر و اشعار مشابه في نفسه تازگي دارد و از ديدگاه رمانتيك شاعر و آشنايي او با ادبيات رمانتيك تركيه و فرانسه نشأت مىگيرد:


اي طلعت افسرده و اي صورت مجروح
آماج سيوف ستم, آه اي وطن زار...43 
احساسات اندوه زده و آزرده اين شاعر را در يكي ديگر از شعرهاي او هم مىتوان ديد. جعفر خامنه‌اي در اين شعر كه در قالب چارپاره سروده شده است,‌همچون رمانتيكهاي اروپايي از تمدن منحوس دوران ناله سر داده است ؛ با اين تفاوت كه صبعه‌‌ي اجتماعي و انقلابي رمانتيسم عصر مشروطه به شاعر اجازه نمىدهد كه همچون برخي از رمانتيكهاي اروپايي يكسره به ستايش پاكيها و زيباييهاي بدوي بپردازد و تمدن و مدنيت را نفي كند:

اي بيستمين عصر جفا پرور منحوس 
اي آبده وحشت و تمثيل فجايع

بر تاب ز ما آن رخ آلوده به كابوس 
ساعات سياهت همه لبريز فضايع....44 
تازگي برخي از اشعار خامنه‌اي در همان سالها نيز مورد توجه معاصران او بوده است. ملك‌الشعراي بهار قطعه ‌شعري از جعفر خامنه‌اي را در مجله دانشكده به سال 1297 ش. به طبع رسانده است, نمونه اي از «شعر وصفي در ادبيات جديده» به شمار آورده است.45 
خانم شمس كسمايي نيز در اواخر همين دوره به شاعري پرداخت. كسمايي با زبان تركي و روسي آشنايي داشته است و در چند شعر معدود بازمانده از او تأثير ميراث رمانتيسم اروپايي را مىتوان ديد. اشعار كسمايي دچار ضعف بيان و فقدان استحكامند ولي هم از نظر فرم و هم از نظر مظمون تازگي دارند. در يكي از اين شعرها آرمان رمانتيك «زوال سيم و زر» بدين گونه بيان شده است:

تا تكيه‌‌گاه نوع بشر سيم و زر بود
هرگز مكن توقع عهد برادري......46

دل زدگي از محيط زندگي جديد, غليان احساس و عواطف, ميل به نوعي گريز مبهم از مردم, بيزاري از كساني كه معيارهاي مادي و دنيا پرستي را پذيرفته‌اند, و....درونمايه‌هاي رمانتيك يكي از شعرهاي او به نام «پرورش طبيعت» را تشكيل مىدهد. اين شعر از نظر فرم و موسيقي و قافيه و شيوه بيان تازگي دارد, ولي عدم استحكام و ضعف ساختاري آن موجب شده تا امروزه در حد نوعي تمرين شاعري به نظر آيد:

ز بسياري آتش مهر و ناز و نوازش 
از اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فكرم 
خراب و پريشان شد افسوس 
چون گلهاي افسرده افكار بكرم 
صفا و طراوت ز كف داده گشتند مأيوس
بلي, پاي بر دامن و سر به زانو نشينم
كه چون نيم وحشي گرفتار يك سرزمينم.....47 
تقي رفعت, جعفر خامنه‌اي و شمس كسمايي, گذشته از جلوه‌هاي رمانتيك آثارشان, به خاطر نقشي كه در نوآوريهاي ادبي و تحول شعر فارسي در اين دوره ايفا كرده‌اند در ادبيات جدي فارسي از جايگاه خاصي برخوردارند. در كنار اينان, شاعران گمنام متعددي نيز در اين دوره مىزيسته‌اند كه هر چند در فرآيند نوگرايي رمانتيك شعر فارسي نقش عمده‌اي نداشته‌اند, ولي در گسترش و رواج شعر جديد و ترويج زيبايي شناسي آن مؤثر بوده‌اند و خصوصيت روح عصر را نشان مىدهند. اغلب آثار اين شاعران به صورت ديوان و مجموعه منتشر نشده است در لا ب لاي صفحات نشريات آن عصر يا در پاره‌اي از جنگها به چاپ رسيده است. پرداختن به اين شاعران و آثار آنان در مجال اندك اين نوشته نمىگنجد. در اينجا براي نمونه به شعري اشاره مىكنيم كه در سال 1297 س. به چاپ رسيده و سراينده آن الفت نام دارد. اين شعر از لحاظ فرم و قالب و نظام قافيه مضمون و محتوا, طرز بيان, احساس نمايي, فضاي رازآلود و حزين و اندوهگين, توصيفهاي تازه, همدلي با طبيعت و بازنمايي عواطف انساني در آن حالت حديث نفس وارد و اعتراف گونه و... تازگي دارد و رمانتيك محسوب مىشود. فرم شعر بدين گونه است كه از بندهاي سه بيتي تشكيل شده كه در هر بند چهار مصراع دو بيت اول قافيه‌اي يكسان دارد و دو مصراع بيت سوم قافيه‌اي ديگر:

چنين در زير اين سقف دوتايي
فكنده ماه بر ما روشنايي

نموده عشق ما را راهنمايي 
گرفته با هم آنجا آشنايي

همي رفتيم با هم سوي گلزار 
من او را جان نثار و او مرا يار......48
اين شعر كه «دور از مزار معشوق» نام دارد, يكي از نخستين جلوه‌هاي رمانتيسم حزن‌الود و غم زده در شعر جديد فارسي است. به خاطر فضاي اجتماعي و انقلابي اين دوره اشعار رمانتيك شاعراني چون ميرزاده عشقي و ديگران, در اغلب موارد به حزن و اندوه ناشي از مرگ معشوق يا عشقهاي ناكام محدود نمىماند و به گونه‌اي وارد عرصه‌ها و فضاهاي اجتماعي مىشود: اما در اين شعر عواطف اجتماعي جايي ندارد و احساسات مرثيه‌وار عاشقي در سوگ معشوق از دست رفته‌اش عاطفه اصلي شعر را در بر دارد. در واقع, اين رگه رمانتيسم اندوه زده و غير اجتماعي, سالها بعد به خصوص در دوره سوم به اوج شكوفايي خود مىرسد. البته زبان اين شعر مثل شعرهاي رمانتيك دوره سوم تراش خورده و ظريف نيست و فضاي كلي شعر نيز برخلاف شعرهاي دوره سوم, آكنده از احساسات گريه‌آور و خيالات شيخ‌گون نيست طرح كلي شعر شباهتي اندك به «درياچه» لامارتين دارد. شاعر معشوق خود را از دست داده است, زماني را به ياد مىآورد كه به همراه او در بهاري خوش در دل طبيعت قدم مىزده است. شاعر با اندوه و حسرت خاطرات خوش از دست رفته را مرور مىكند. سپس از ماه و شب و ظلمت و ديگر عناصر طبيعت مىخواهد كه به همراه او و به ياد معشوق گريه و زاري كنند و خود نيز آرزو مىكند كه اي كاش مىتوانست بميرد و روح خود را به نزد او بفرستد.
لاهوتي 
ابوالقاسم لاهوتي در سال 1305ق./1266.ش. در كرمانشاه به دنيا آمد. لاهوتي در دوران نوجواني به تهران نقل مكان كرذ. وي همزمان با ورود به ژاندارمري در دوره نوجواني, گام در راه مبارزه و فعاليت سياسي و اجتماعي 
نهاد.49 سرانجام لاهوتي پس از مشاركت در قيام نظامي بىفرجامي مجبور شد خاك وطن را براي هميشه ترك كند و در شوروي ساكن شود.50 لاهوتي در كار شعر و شاعري همچون عشقي و عارف تحت تأثير فضاي نوين اجتماعي ايران بوده است و تا حدودي از ادبيات و فرهنگ جديد تركيه و قفقاز تأثير پذيرفته 
است.51 لاهوتي از اين نظر كه در ادبيات كلاسيك فارسي چندان تبحر و تأملي نداشته است شبيه به عشقي و عارف است ؛52 اما جلوه‌هاي رمانتيك در شعر و شخصيت او در مقايسه با شعر عشقي و شخصيت عارف ناچيز به نظر مىآيد. به هر حال اين گرايش رمانتيك كه ناشي از روح رمانتيسم انقلابي دوران است, نمودهاي مشخصي در شعر لاهوتي دارد. بسياري از شعرهاي لاهوتي دچار نوعي كيفيت و محتواي سياسي صريح هستند؛ صراحتي كه به ارزش هنري آنها صدمه زده است. اين ويژگي در شعرهايي كه در دوره دوم زندگي‌اش در شوروي سروده بازتاب بيشتري دارد در ميان نخستين شعرهاي لاهوتي رگه‌هايي از احساس و عاطفه‌اي سرشار ديده مىشود كه تحت تأثير فضاي زمانه و نوآوريهاي شعري دوران, حس دروني شاعر را آشكار مىكند. نمونه اين تازگي احساس و عاطفه را كه بىشك از جنبه‌‌اي رمانتيك هم برخوردار است, در شعري با اين مطلع مىتوان ديد: 
در غم آشيانه پير شدم 
باقي از هستيم همان نامي است53 
اين شعر از نظر نظام قافيه داراي اسلوبي تازه است و با ديگر شعرهاي نوگرايانه شاعران اين عصر كه سعي دارند در فرم و قالب شعر به گونه‌اي متعادل دست به نوآوري بزنند, تناسب دارد. لاهوتي با زبان تركي و فرانسوي آشنا بوده است و بعدها زبان روسي را نيز آموخته است.54 وي از جمله شاعراني است كه نمونه‌هاي متعددي از آثار شاعران خارجي مثل هوگو, پوشكين و ديگران را به صورت منظوم به فارسي ترجمه كرده است . بررسي اين اشعار خارج از بحث ما است ولي لازم است در اينجا به يكي از مهم‌ترين و مشهورترين آنها يعني شعر«سنگر خونين» اثر ويكتور هوگو اشاره كنيم. اين ترجمه منظوم در سال 1923 م. سروده شده است و كاملاً با حال و هواي انقلابي آن روزگار و فضاي پرالتهاب دوران تناسب دارد. اين شعر ماجراي كودك شجاعي را باز مىگويد كه همراه مبارزان ديگر به مرگ محكوم شده است اما قبل از اعدام با رخصت جلاد براي خداحافظي به نزد مادر خود مىرود و داوطلبانه به صحنه اعدام باز مىگردد. از نظر هنري, با توجه به تاريخ سروده شدن شعر, تازگيهايي همچون حالت دراماتيك و نمايشي, عنصر گفت‌وگو و سعي در تغيير دادن نظام قافيه و طرز نوشتن خطوط شعر و...... در آن ديده مىشود. علي رغم مضمون پر احساس اين شعر, لاهوتي در سرودن آن مجال چنداني به غليان احساس و عواطف خود نداده است و شعر داراي نوعي حالت رئاليستي و خشن است, ولي با اين همه, به رمانتيسم انقلابي دوران نزديك‌تر است: 
رزم آوران سنگر خونين شدند اسير
با كودكي دلير
به سن دوازده .........55 
شعر «وفا به عهد» يكي از بهترين اشعار لاهوتي به شمار مىرود. اين شعر كه در قالب نو پديد چارپاره و در تاريخ 1327ق./1909 م. سروده شده است, يكي از نخستين شعرهاي نوگرايانه در ادبيات جدي فارسي است كه از نظر ادبي و هنري دچار نواقص و ضعفهاي رايج آن عصر نيست. شعر حالتي روايي ـ داستاني و نمايشي دارد و مادر دلشكسته‌اي را توصيف مىكند كه پس از فتح تبريز و شكست مستبدان و از ميان رفتن دشواريهاي معيشت و زندگي به سر قبر فرزند شهيد خود مىرود و به نشانه وفاداري با ديده‌اي پر اشك, دامني از نان بر سر قبر فرزند مىنهد: 
اردوي ستم خسته و عاجز شد و برگشت
برگشت نه با ميل خود از حمله احرار.....56 
چنانكه در بحث از رمانتيسم اروپايي و در بررسي شعر ديگر شاعران جديد فارسي نيز مشاهده مىكنيم, پديده رمانتيسم به خاطر طغيان عليه قيد و بندهاي كلاسيك و خصوصاً اسلوب‌هاي كليشه‌اي نئوكلاسيك, نوعي آزادسازي ذهن و زبان شاعران هم محسوب مىشود و به طور طبيعي با نوعي واقع گرايي همراه است. در اين شعر لاهوتي نيز اين پديده واقع گرايانه ديده مىشود ولي كل فضاي شعر و توصيفي كه از مادر رنجديده و داغدار ارائه مىشود و حس دردناك حسرت و دريغي كه در شعر وجود دارد, در كنار فرم تازه و مؤثر آن با فضاي عاطفي و احساسي شعر تناسب كامل دارد, اين شعر را به شعري رمانتيك تبديل كرده است.57 
يكي ديگر از شعرهاي لاهوتي كه در اينجا لازم است به آن اشاره كنيم, شعري است كه به تقليد از شعر «ياد آر ز شمع مرده ياد آر» دهخدا در سال 1308 ش./1929م. به ياد يكي از مبارزاني سروده شده كه به دست نيروهاي رضا شاه در سال 1307 اعدام شده است. اين شعر كه نظيره‌اي از شعر دهخداست به لحاظ ادبي و هنري به هيچ روي با شعر دهخدا قابل مقايسه نيست, ولي از يك جهت جلوه‌اي از رمانتيسم انقلابي ـ اوتو پياپي و اميد به افق روشن آينده را نشان مىدهد: 
روزي كه شود ز خاك ايران
يك مرتبه دست ظلم كوتاه.....58
شعر بلند «نوروزيه» نيز كه در سال 1337 ق. در استانبول سروده شده تقليدي است از شعر «نوروزي نامه» عشقي؛ بىآنكه بتواند به پاي شعر عشقي برسد. اين شعر از لحاظ وزن, نظام قافيه و مضمون كاملاً شبيه به شعر عشقي است. تك مصراعهاي ميان هر بند شعر عيناً با همان قافيه شعر عشقي ختم مىشود. لاهوتي اين شعر را با خطاب به معشوق آغاز مىكند. سپس به وصف بهار مىپردازد و با اشاراتي به عظمت ايران كهن, آن را با وضعيت امروز ان مقايسه مى كند و به آينده بهتر وطن دل مىبندد. شعر لاهوتي چنين آغاز مىشود: 
بهار آمد بتا برخيز و صحرا را تماشا كن 
به دشت و كوه بنگر خرمي بين, سير دريا كن......59
چنانكه در همين بيت نخست نيز مىبينيم , حضور كلمات و تغييرهاي قدمايي يكي از مسائلي است كه از تازگي شعر مى كاهد؛ علاوه بر اين شور و احساسات فردي شاعر آنچنان كه در شعر عشقي شاهد آن هستيم, در اين شعر كمتر ديده مى شود. با اين همه توصيفهاي شاعر از طبيعت بيان پاره‌اي حالات فردي, و تازگي نسبي فرم و قالب شعر, با توجه به زمان سرودن شعر اهميت دارند. در مجموع همان طور كه شفيعي كد كني مىگويد اشعار لاهوتي از دو جهت داراي اهميت است: كوشش در راه ايجاد قالبها و طرحهاي تازه در شعر فارسي و بيان انديشه هاي انقلابي و سياسي‌اي كه از محيط تازه زندگي شاعر رنگ گرفته است. 60
اين هر دو جنبه در آثار اغلب شاعران اين دوره با مسئله نوگرايي و رمانتيسم پيوند دارد.
------------------------------------------
پانوشتها
1- از جمله رجوع شود به سيد حسيني, رضا: مكتبهاي ادبي, ج1, نگاه, 1371؛ پريستلي, جي. سيري در ادبيات غرب, ترجمه ابراهيم يونسي, كتابهاي جيبي و تمير كبير, 1356؛ فورست, ليليان: رمانتيسم ترجمه مسعود جعفري. نشر مركز, 1375؛ جعفري, مسعود: سير رمانتيسم در اروپا, نشر مركز, 1378 
2- از جمله رجوع شود به آرين پور, از صبا تا نيما؛ بهنام, جمشيد: ايرانيان و انديشه تجدد, فرزندان, 1375؛ محبوبي اردكاني, حسين: تاريخ مؤسسات تمدني جديد در ايران, دانشگاه تهران, 1354؛ آدميت, فريدون: امير كبير و ايران خوارزمي؛ مؤمني, باقر: ايان در آستانه انقلاب مشروطيت و ادبيات مشروطه, شباهنگ.
3- براي مقايسه با رمانتيسم اروپايي, رجوع شود به سير رمانتيسم در اروپا, ص 198ـ 174.
4- براي مقايسه با رمانتيسم اروپايي رجوع شود به سير رمانتيسم در اروپا,ص 322ــ 276.
5- درباره تعريف ور دزورث از شعر, رجوع شود به سير رمانتيسم در اروپا, ص 285. 
6- اديب نيشابوري: زندگي و اشعار اديب نيشابوري,كه به كوشش يدالله جلالي پندري, ص 204. 
7- نسيم شمال(سيد اشرفالدين گيلاني) ديوان كامل نسيم شمال با مقدمه سعيد مفيسي, ص 19.
8- شفيعي كدكني, محمدرضا: «اديب نيشابوري در حاشيه شعر مشروطيت», زندگي و اشعار اديب نيشابوري, ص 4. 
9- همان ص 4. 
10- نسيم شمال: همان, ص 338. 
11- جنبه‌هاي رمانتيك عشقي و عارف را در جاي ديگر به تفصيل مورد بحث قرار داده‌ايم. رجوع شود به جعفري, مسعود: پژوهشي تطبيقي در مكتب رمانتيسم, پايان نامه‌ي دكتري ادبيات فارسي دانشگاه تهران, شهريور 1377.
12- اشعار ملك الشعراي بهار را به اعتبار اوج دوران شاعري بهار بايد در دوره بعد بررسي كرد.
13- براي ديدن نمونه‌هايي از اين تأثيرگذاري, رجوع شود به آرين پور, يحيي: از صبا تا نيما, ج 2, ص 97. البته استقبال شاعران از اين شعر به اين شعر به اين چند نمونه‌اي كه آرين پور ذكر كرده محدود نمىشود.
14- ذهخدا, علي اكبر: ديوان دهخدا, به كوشش سيد محمد دبير سياقي, ص 6. 
15- آرين پورم يحيي: از صبا تا نيما, ج2, ص 94. 
16- دهخدات, علي اكبر؛ نامه‌هاي سياسي دهخدا,به كوشش ايرج افشار؛ ص 30. 
17- زرين كوب, عبدالحسين: شعر بي دروغ شعر بي نقاب, ص 233.
18- شفيعي كدكني, محمد رضا: «نخستين گامها در راه تحول شعر معاصر», هيرمند, بهار 1344, ص 426.
19- آرين پور, يحيي: همان, ص 95. 
20- خاقاني شرواني, افضل الدين بديل: ديوان خاقاني شرواني, به كوشش ضياءالدين سجادي, ص 177. 
21- اعتضاد (مرتضي الشريف) «به نام وطن مقدس مينو خهر ايران» شرق, يكشنبه 16 شوال 1327ق/1909 م,ش 23, ص 3. 
22- دهخدا, علي اكبر: ديوان دهخدا, ص 12.
23- براي ديدن روايت نسبتاً متعادلي از اين از اين ماجرا , رجوع شود به آرين پور, يحيي : از صبا تا نيما ج 2, ص 436, و بعد. 
24- كسروي احمد: قيام شيخ محمد خياباني , ص 123, آرين پور, يحيي : همان, ص 437. 
25- كسروي, احمد؛ همان, ص 122. 
26- همان,ص 124. 
27- همان,ص 123. 
28- تقي زاده, سيد حسن: «ترقي زبان فارسي ! ادبيات خان والده», كاوه, سال 5, ش 5- 4 , رمضان 1338ق./ 1920م, ص 321. البته اين نكته را بايد در نظر داشت كه اصولاً ادبيات تركيه در اين عصر بسيار مورد توجه شاعران و نويسندگان ايران بوده است؛ تا جايي كه حتي محققي چون اقبال آشتياني هم در يكي از مقالات تحقيقي خود به سخني از نامق كمال از چهرهاي رمانتيك ادبيات تركيه استشهاد مىكند. اقبال آشتياني, عباس: «انتقاد ادبي(2)», دانشكده, ش 12ـ 11ص 582. 
29- آرين پور, يحيي: از صبا تا نيما, ج2, ص 437. اصطلاح «طوفان در دوات برانگيختن» از سخنان مشهور ويكتور هوگو است. در اين باره رجوع شود به سير رمانتيسم در اروپا, ص 264. 
30- آرين پور, يحجيي: از صبا تا نيما, ج 2, ص 438. 
31- همان, ص 439. 
32- همان, ص 451. 
33- همان, ص442.
34- همان, ص 448. 
35- همان, ص 462. 
36- همان, ص 462.
37- كسروي, احمد: قيام شيخ محمد خياباني , ص 168. آرين پور, يحيي: همان ص 452.
38- مثلاً رجوع شود به نطقهاي شيخ محمد خياباني , گردآوري بهرام خياباني, ص 44.
39- همان, ص 46. 
40- آرين پور, يحيي: همان , ص 455. 
41- برقعي, سيد محمد باقر: سخنوران نامي معاصر ايران ج 2, ص 1243. 
42- آرين پور, يحيي : از صبا تا نيما , ج2, ص 453.
43- همان, ص 453. 
44- همان, ص 454.
45- خامنه اي, جعفر : "زمستان " (شعر), دانشكده, ش 10, ص 596. 
46- آرين پور, يحيي: همان , از نيما تا صبا , ج 2, ص 457.
47- همان, ص 458.
48- الفت: دور از مزار معشوق (شعر) دانشكده , ش 12- 11, ص 596.
49- آرين پور, يحيي : همان , ص 169- 168.
50- همان, ص 383, رجوع شود به آرين پور , يحيي: از نيما تا روزگار ما , ص 492.
51- آرين پور, يحيي: از صبا تا نيما, ج 2, ص 169. 
52- آرين پور, يحيي: از نيما تا روزگار ما, ص 498.
53- لاهوتي, ابوالقاسم: ديوان لاهوتي, به كوشش احمد بشيري, ص 203.
54- همان, مقدمه, ص سي و پنج.
55- همان, ص 689. 
56- همان, ص 203.
57- آرين پور و احتمالاً به پيروي از او منيب الرحمان اين شعر را صرفاً رئاليستي به شمار أورده اند. رجوع شود به آرين پور , يحيي: از صبا تا نيما, ج 2, ص 170. منيب الرحمان :"تأثيرات ادبي غرب در شعر نوين ايران" , ادبيات نوين ايران, ترجمه و تدوين آژند, ص 163. ميمنت مير صادقي معتقد است كه اين شعر هر چند تا حدودي در حال و هواي مكتب رمانتيسم است, اما بعضي از خصوصيات شعر واقع گرايانه را نيز نشان مي دهد . رجوع شود به مير صادقي, ميمنت: واژه نامه هنر شاعري, ص 294. 
58- لاهوتي, ابوالقاسم: ديوان لاهوتي , به كوشش احمد بشيري, ص 648.
59- همان, ص 669. 
60- شفيعي كدكني, محمدرضا : "نخستين گام ها در راه تحول شعر معاصر" هيرمند, بهار 1344, ص 427.

نگاهي به كاركرد هاي اسطوره‌اي شعر سنتي فارسي

بابِ اين‌ روزگار، برخورد آركئولوژيك‌ با هنر سنتي‌ است‌ و در ذيل‌ آن، شعر سنتي، چه‌ در عصر حافظ‌ و بيدل سروده شده باشد‌ و چه‌ در روزگار ما از اين‌ برخورد بي‌نصيب‌ نمانده‌ است.در واقع ديدگاه صرفاً آركئولوژيك‌ نسبت‌ به‌ شعر كلاسيك‌ و هر نوع‌ هنر سنتي‌ ديگر رهاورد اسف بار هنر مدرن‌ است. از اين‌ منظر دنياي‌ مدرن‌ در غيبت‌ اساطير و مآثر سلف‌ و در غياب‌ محوريت‌ آيين هاي‌ الهي، هنر را تنها پايگاه‌ بروز معنويت‌ يافته است ،و در نتیجه اين‌ دريافت‌ مدرن‌ به‌ تقديس‌ هنر من‌ حيث‌ هنر انجاميد. امروزه‌ بخشي‌ از جريان‌ ادبي‌ با شعر سنتي‌ به‌ عنوان‌ شئي‌ موزه‌اي‌ برخورد مي‌كند. در اين‌ نوشته‌ كوتاه‌ و عجولانه مي‌خواهيم‌ به‌ بررسي‌ جوانب‌ اين‌ برخورد بپردازيم.
در شعر سنتي‌ فارسي‌ صورت‌ و سيرت‌ قدسي‌ هنر متجلي‌ مي‌شود. اين‌ گونه‌ شعر، حاوي‌ خصوصياتي‌ است‌ كه‌ در برخورد نخستين‌ كاركرد حسي‌ ويژه‌اي‌ به‌ واسطهِ‌ تقارن‌ بر مخاطب‌ تحميل‌ مي‌كند. از منظر اين‌ برخوردِ نخستين، شعر و ساير هنرهاي‌ فطري‌ و غير تلفيقي‌ نظير نقش‌پردازي‌ و موسيقي‌ چيزي‌ نيست. جز حس، چيزي‌ نيست‌ جز صورت‌ محض، نه‌ در تقابل‌ با معناي‌ ادعايي‌ و موهوم‌ و نيز دوگانگي‌ پنداري‌ بزرگان‌ فلسفه‌ و نظريه‌پردازان‌ ادبي، بلكه‌ در تقابل‌ با خودِ معنا.

O
شعر سنتي‌ فارسي‌ در ذات‌ پويا و اصيل‌ خود، واجد كاركردهاي‌ اسطوره‌اي‌ است‌ كه‌ اين‌ كاركردها به‌ لحاظ‌ طبيعت‌ ماندگار و پايدار، از خصلت‌ فرازماني‌ و مكاني‌ برخوردارند. در حقيقت‌ اقبال‌ صدها ساله‌ طيف هاي‌ مختلف‌ به‌ شعر سنتي‌ فارسي‌ مي‌تواند از اين‌ عنصر فرازماني‌ و مكاني‌ اسطوره، بهره‌ برده‌ باشد. منظور از كاركرد اسطوره‌اي‌ در اينجا، بيان‌ مصاديق‌ اسطوره‌اي‌ نيست‌ بلكه‌ مقصود آن‌ است‌ كه‌ شعر سنتي‌ در فرم‌ و ساختار، آشكاركنندهِ‌ مراتبي‌ است‌ كه‌ آن‌ مراتب‌ واجد خصلت‌ اسطوره‌اي‌ يعني‌ ثبوت، وحدت‌ اركان‌ و هماهنگي‌ با اركان‌ آفرينش‌ است.
چنين‌ مراتبي‌ كه‌ در آغاز از سوي‌ اصحاب‌ ادب‌ و نويسندگان‌ كتب‌ شعري‌ به‌ صنايع‌ و بدايع‌ معرفي‌ شدند و حاوي‌ عناصري‌ همچون‌ وزن‌ و قافيه‌ بودند، بي‌هيچ‌ دليل‌ خاصي‌ و تنها شايد به‌ دليل‌ غلبه‌ عينيات‌ بر ذهنيات‌ و تلقي‌ جزء به‌ جاي‌ كل‌ در تعريف‌ شعر وارد شدند و علماي‌ روزگار تعريف‌ شعر را بر اساس‌ آنها استوار نمودند. بي‌نياز از گفتن‌ است‌ كه‌ شعر مي‌تواند كاركردي‌ غيراسطوره‌اي‌ داشته‌ باشد. چنانكه‌ معتقديم‌ شعر اين‌ روزگار در بخشي‌ وسيع‌ و فراگير چنين‌ است، زيرا زندگي‌ مردم‌ اين‌ روزگار از خصايص‌ اسطوره‌اي‌ تهي‌ است. بنابراين‌ تعريف‌ شعر بر اساس‌ وزن‌ و قافيه‌ چندان اصیل به نظر نمی رسد‌‌ زيرا وزن‌ و قافيه‌ تظاهرات كاركردهاي‌ اسطوره‌اي‌ است‌ كه‌ اهم‌ آن طي‌ موضوع‌ تقارن‌ و توازن‌ بيان‌ خواهد شد.با تمام‌ اين‌ اوصاف‌ برخورد صرفاً اركئولوژيك‌ با هنرهاي‌ سنتي‌ و در ذيل‌ آن‌ شعر سنتي‌ فارسي‌ نمي‌تواند برآورندهِ‌ تمامي‌ نيازهاي‌ نقد ادبي‌ امروز باشد زيرا چه‌ بخواهيم‌ و چه‌ نخواهيم‌ نمي‌توانيم‌ اسطوره‌ها را حداقل‌ از پسزمينه‌ وجدان‌ بشري‌ خارج‌ كنيم.اين‌ كاركردهاي‌ اسطوره‌اي‌ حداقل‌ در لحظاتي‌ خاص‌، حضور غيرقابل‌ انكار و قاطع‌ خود را مي‌نمايانند.نياز به‌ حضور شعر سنتي‌ فارسي‌ در حقيقت‌ نياز به‌ تنفس‌ در فضايي‌ اسطوره‌اي‌ و بي‌زمان‌ و مكان‌ است.

 تقارن‌ و توازن‌

آنچه‌ پيش‌ از هر چيز در شعر سنتي‌ فارسي‌ ديده‌ مي‌شود توازن‌ است. اين‌ توازن‌ در صورت، حاوي‌ كاركردي‌ قدسي‌ است، زيرا در هنر قدسي‌ علاوه‌ بر مفهوم‌ و باطن‌ در ظاهر نيز كاربرد عناصر و اِلِمان هاي‌ رمزي‌ و آييني‌ نوعي‌ محمل‌ معاني‌ قدسي‌ بوجود مي‌آورد، كه‌ مثال‌ بارز آن‌ در معابد هندو، مساجد اسلامي‌ و كليساها آمده‌ است.در اين‌ گونه‌ توازن، تقابل‌ ميان‌ دو مصراع‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. همچنين‌ در پس‌پردهِ‌ تقارن‌ و توازن‌ مصاريع، تقابلي‌ پنهان‌ ميان‌ انسان‌ و حقيقت‌ اتفاق‌ مي‌افتد كه‌ راه‌ به‌ وحدت‌ مي‌برد. تقابل‌ زوج هاي‌ قابل‌ تأ‌ويل‌ در حيطهِ‌ نظريات‌ ادبي‌ از قبيل‌ جداسازي‌ و تقابل‌ زبان‌ خبري‌ و زبان‌ شعر كه‌ ظاهراً ملهم‌ از زوجهاي‌ طبيعت‌ نظير روز و شب‌ و بالاتر از آن؛ دو گونهِ‌ بازتاب‌ روح‌ اعظم‌ يعني‌ آسمان‌ و زمين‌ است، به‌ حق‌ مي‌تواند بنيان‌ تمايزات‌ ميان‌ شعر و غير شعر قرار گيرد.چنين‌ تقابلي‌ در كليت‌ خويش‌ يكي‌ از اختصاصات‌ هنرهاي‌ سنتي‌ است. تقارن‌ اعظم‌ كيهاني‌ كه‌ خود را در زوج هاي‌ قابل‌ تأ‌ويل‌ همانند آسمان‌ و زمين، خير و شر، زشت‌ و زيبا و آب‌ و آتش، مي‌نماياند، قابل‌ طرح در ذيل‌ اين‌ تقابل‌ است.اصولاً "كيهان‌ و هيولا" زوج‌ اصيل‌ بنيانگذاري‌ جهان‌ شناخته‌ شده‌ است. چنانكه‌ در روز نخست، تقدير الهي‌ حكم‌ بر اين‌ كرد كه‌ كيهان‌ در ميان‌ اقيانوس‌ آب هاي‌ آغازين‌ تقدس‌ يابد و جهان‌ بنيان‌ نهاده‌ شود. در قرآن‌ كريم‌ هم‌ آمده‌ است: "كان‌ عرشه‌ علي‌الماء". به‌ همين‌ نسبت‌ نيلوفر "لوتوس" كه‌ عرش‌ الهي‌ بر آن‌ استوار شده‌ از ميان‌ آب‌ سر برمي‌آورد. انسان‌ نيز حاوي‌ محتوايي‌ كيهاني‌ است‌ و با دميدن‌ روح‌ الهي‌ در كالبدش‌ تقديس‌ يافته‌ و از ديگر مخلوقات‌ متمايز گشته‌ است.در ذيل‌ تقابل‌ اعظم‌ كيهاني، تقارن‌ و توازن‌ و تجانس‌ در شعر فارسي‌ و معماري‌ اسلامي‌ -- ايراني‌ قابل‌ رديابي‌ است. اين‌ گونه‌ شعر به‌ روشني‌ مايه‌ور از سرشت‌ سنتي‌ و منطبق‌ بر زوج هاي‌ قابل تأ‌ويل‌ است.اگر به‌ غزل‌ به‌ عنوان‌ شاخص‌ شعر سنتي‌ نظري‌ بيفكنيم، شاكله‌ آن‌ را از حيث‌ تقارن‌ و توازن‌ كامل‌ مي‌يابيم. اين‌ مقارنه‌ در سايهِ‌ تجربه‌هاي‌ روحاني‌ و مشاهدات‌ متافيزيكي‌ باليده‌ است. در اين‌ مقارنه، مطلع‌ غزل‌ كه‌ به‌ تعبير يونانيان‌ هديه‌ خدايان‌ است، در حقيقت‌ آينه‌دار تقارني‌ كامل‌ و رمزي‌ از حضوري‌ آسماني‌ است. در اينجا دو سوي‌ آسمان، دو مصراع‌ مطلع‌ مي‌شود (نظير حالتي‌ كه‌ در معماري‌ اسلامي‌ با پيوستن‌ دو سوي‌ طاق‌ ديده‌ مي‌شود)، در انتهاي‌ غزل، آنجا كه‌ فيوضات‌ به‌ مراتب‌ پايين‌تر نزول‌ مي‌يابد، حضور زميني‌ در لباس‌ تخلص‌ تثبيت‌ مي‌شود. بدين‌سان‌ غزل‌ از طريق‌ نردباني‌ متافيزيكي‌ از سويي‌ به‌ آسمان‌ و از سويي‌ به‌ زمين‌ منتهي‌ مي‌گردد و اين‌ همان‌ كاركرد اسطوره‌اي‌ است‌ كه‌ آسمان‌ و زمين‌ را به‌ هم‌ مي‌رساند. اسطوره‌ همچون‌ حقيقتي‌ فرازماني‌ و مكاني جلوه‌ مي‌كند كه‌ سرشتي‌ زميني‌ -- آسماني‌ دارد. براي‌ آنكه‌ بتوانيم‌ مقصود را بهتر بيان‌ كنيم‌ به‌ نمونه‌هايي‌ از مطلع‌ غزل هاي‌ حافظ‌ نظري‌ مجدد مي‌افكنيم:

تنت‌ به‌ ناز طبيبان‌ نيازمند مباد
وجود نازكت‌ آزردهِ‌ گزند مباد
.....
زان‌ يار دلنوازم‌ شكريست‌ با شكايت‌
گر نكته‌دان‌ عشقي‌ بشنو تو اين‌ حكايت‌
…. 
فاش‌ مي‌گويم‌ و از گفتهِ‌ خود دلشادم‌
بندهِ‌ عشقم‌ و از هر دو جهان‌ آزادم‌
....

دوش‌ ديدم‌ كه‌ ملائك‌ در ميخانه‌ زدند
گِل‌ آدم‌ بسرشتند و به‌ پيمانه‌ زدند

...
در اينگونه‌ مطالع‌ با "شعر كامل" روبروييم. حقيقت‌ در شعر كامل، پيش‌ از آنكه‌ به‌ حقيقت‌ ذهني‌ مندرج‌ در هنرمند رجوع‌ كند، از حقيقت‌ عيني‌ اشكال‌ و مناظر و مزاياي‌ او ناشي‌ مي‌شود. در شعر كامل، حقيقت‌ در لباس‌ رمزپردازي‌ خدشه‌ناپذير و انكارناشدني‌ بيان‌ مي‌شود. اين‌ گونه‌ شعر، همچون‌ اسطوره‌ در بيان‌ دلالت هايش‌ قاطع‌ و تخفيف‌ناپذير و از نظر صحت‌ و سلامت‌ ظاهر و باطن‌ بي‌چون‌ و چند است، و باز همچون‌ اسطوره، صحت‌ كامل‌ آن‌ فارغ‌ از پردازش‌ ثانوي‌ به‌ ثبوت‌ حقيقي‌ الهام‌ نخستين‌ برمي‌گردد.علاوه‌ بر وزن‌ بيروني، در غالب‌ آثار موفق‌ شعر سنتي‌ با انواع‌ گوناگوني‌ از وزن‌ و هماهنگي‌ روبرو مي‌شويم. اين‌ تجانس‌ و توازن‌ كه‌ گاه‌ همچون‌ تزئينات‌ هندسي‌ به‌ ظاهر بي‌پايان‌ معماري‌ اسلامي‌ -- ايراني‌ به‌ نظر مي‌آيد، به‌ بي‌نهايت‌ بودن‌ دايره‌ خلقت‌ الهي‌ و وحدت‌ در عين‌ كثرت‌ دلالت‌ دارد. اين‌ نيز كاركردي‌ اسطوره‌اي‌ است‌ زيرا اسطوره‌ ضمن‌ بيان‌ قواي‌ فرابشري‌ در اغلب‌ اوقات‌ خود، محدود به‌ نوعي‌ قوهِ‌ تحديد كننده‌ الهي‌ است. ادامه دارد....


 Oقسمت دوم

رياضيات‌ به‌ عنوان‌ جهان‌ اعداد و نسبت ها و هندسه‌ به‌ عنوان‌ عالم‌ اشكال‌ و تناسبات‌ به‌ دليل‌ ماهيت‌ انتزاعي‌ همواره‌ رابطي‌ ميان‌ طبيعت‌ و پديده‌هاي‌ قابل‌ تفكيك‌ و شمارش‌ آن‌ و ميان‌ الهيات‌ و مجردات‌ بوده‌ است. طبيعت‌ مجرّد رياضيات‌ در نگاه‌ مسلمانان‌ از آغاز واسطه‌اي‌ ميان‌ كثرت‌ و وحدت‌ بوده‌ و از طريق‌ رياضيات‌ سُنني‌ در تقديس‌ اعداد و رموز ويژه‌ پديدار شده‌ كه‌ با سنت‌ بطلميوسي‌ و يوناني‌ در بزرگداشت‌ و نمادپردازي‌ اعداد مشابهت‌ دارد. تقديس‌ اسطوره‌ وار اعداد در شعر سنتي‌ فارسي‌ نيز ديده‌ مي‌شود. در اين‌ گونه‌ شعر گذشته‌ از صنايع‌ ادبي‌ بر پايه‌ اعداد كه‌ به‌ تعدد وجوه‌ و پديده‌ها نظير هفت‌ آسمان، نُه‌ فلك، هشت‌ فرشته، يكتايي‌ خداوند و غيره‌ اشارت‌ دارد، نوعي‌ قطعيت‌ در تعداد ابيات‌ بعضي‌ قالبها نظير رباعي‌ و دوبيتي‌ به‌ چشم‌ مي‌آيد، شاعري‌ همچون‌ جامي‌ نيز به‌ هفت‌ بيتي‌ بودن‌ غزل‌ اعتقاد جازم‌ و بظاهر عجيبي‌ دارد. مسلماً چنين‌ اعتقادي‌ رمزي‌ در بردارد كه‌ اين‌ رمز در عدد هفت‌ نهفته‌ است.

O
بسياري‌ شعر را بازآفريني‌ زبان‌ مي‌دانند. ميرچا الياده‌ مي‌گويد": هر شعري‌ تلاشي‌ است‌ براي‌ بازآفريدن‌ زبان، به‌ كلام‌ ديگر، منسوخ‌ ساختن‌ زبان‌ مرسوم‌ و روزمره‌ و ابداع‌ گفتاري‌ جديد، خصوصي‌ و شخصي‌ و در تحليل‌ نهايي‌ اسرارآميز. اما آفرينش‌ شاعرانه، مانند آفرينش‌ زبان‌شناسانه، معناي‌ از ميان‌ بردن‌ زمان‌ (تاريخ‌ تمركز يافته‌ در زبان) و باز يافت‌ وضعيت‌ بهشت‌ گونهِ‌ نخستين‌ است: بازيابي‌ روزهايي‌ كه‌ توان‌ آفرينش‌ خودانگيخته‌ وجود داشت، زماني‌ كه‌ گذشت‌ وجود نداشت، زيرا نسبت‌ به‌ زمان، آگاهي‌اي‌ نبود و از سپنج‌ زمان‌ خاطره‌اي. از اين‌ گذشته، گفته‌ مي‌شود كه‌ در دوران‌ ما، زمان‌ براي‌ شعراي‌ بزرگ‌ وجود ندارد: شاعر، جهان‌ را به‌ گونه‌اي‌ كشف‌ مي‌كند كه‌ گويي‌ در لحظهِ‌ خلقت‌ عالم‌ وجود داشته‌ و با اولين‌ روزهاي‌ آفرينش‌ هم‌ عصر بوده‌ است.
از ديدگاهي‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ هر شاعر بزرگي، جهان‌ را از نو مي‌سازد، زيرا سعي‌ دارد آن‌ را به‌ گونه‌اي‌ ببيند كه‌ گويي‌ زمان‌ و تاريخي‌ وجود ندارد. از اين‌ لحاظ‌ رويكردش‌ به‌ شكل‌ غريبي‌ با رويكرد انسان‌ اوليه‌ و انسان‌ جوامع‌ سنتي‌ مشابه‌ است".(1(
اين‌ ديدگاه‌ و تلقي‌ بازآفريدن‌ زمان‌ و زبان‌ حاوي‌ كاركردي‌ اسطوره‌اي‌ است. زيرا در اسطوره‌ نيز با حذف‌ زمان‌ قراردادي‌ روبرو مي‌شويم. همچنين‌ در شعر سنتي‌ فارسي‌ اتفاق‌ خجستهِ‌ ديگري‌ نيز مي‌افتد و اين‌ اتفاق‌ همانا تشخيص‌ زبان‌ و رمزپردازي‌ است.
در اين‌ تشخيص‌ جادويي، مصالح‌ و تركيبات‌ (نظير كلمات) در عين‌ كاركرد هنري‌ خاص‌ زيبايي‌شناسانه، محمل‌ القاي‌ رمزي‌ نيز مي‌شوند. ساقي، مي، شاهد و خرابات‌ و... در واقع‌ رمزي‌ و اشارتي‌ براي‌ مطرح‌ ساختن‌ حقايق‌ هستند.همانگونه‌ كه‌ اعمال‌ اسطوره‌اي‌ حاوي‌ رمز و اشارت‌اند. اين‌ اعمال‌ در حكم‌ سنخيات‌ ازلي‌ و ابدي‌اند كه‌ به‌ هيچ‌ روي‌ در بند زمان‌ و مكان‌ اسير نمي‌شوند، با اين‌ حال‌ قابل‌ تأ‌ويل‌ هستند اما اين‌ تأ‌ويل‌ منحصراً در ذيل‌ فرهنگي‌ كه‌ آفرينندهِ‌ اسطوره‌ است‌ ممكن‌ مي‌شود.

O
اگر به‌ موضوع‌ تقارن‌ و تقابل‌ رجعت‌ كنيم‌ و گذشته‌ فرهنگي‌ بشري‌ را در يك‌ نگاه‌ سريع‌ و فراگير از عينك‌ زوجهاي‌ قابل‌ تأ‌ويل‌ مورد بررسي‌ قرار دهيم، مي‌بينيم‌ كه‌ در تمامي‌ شاخه‌هاي‌ علوم‌ و فرهنگ‌ و معارف‌ بشري‌ مي‌توان‌ ردپايي‌ از تقابل‌ و در ذيل‌ آن‌ تقارن، تضاد، توازن، تجانس‌ و ديگر زوج هاي‌ قابل‌ تأ‌ويل‌ و قياس‌ پيدا كرد كه‌ بر تمامي‌ آنها تا روزگار ما، منطق‌ كلاسيك‌ حكم فرمايي‌ مي‌كند. براي‌ تفصيل‌ بيشتر به‌ يك‌ پارادوكس‌ (متناقض‌نما) معروف‌ دقت‌ مي‌كنيم: در اين‌ پارادوكس‌ مردي‌ از جزيرهِ‌ <كرت> مي‌گويد: <تمام‌ مردم‌ جزيرهِ‌ كرت‌ دروغ گويند>. منطق‌ كلاسيك‌ حكم‌ مي‌كند كه‌ گوينده‌ اين‌ سخن‌ را كه‌ خود اهل‌ جزيرهِ‌ كرت‌ است، دروغ گو و آنچه‌ گفته‌ دروغ‌ بدانيم.بنابراين‌ گوينده‌ همچون‌ اهالي‌ ديگر جزيره‌ راست گوست‌ و اگر راست گوست‌ پس‌ او دروغ گوست‌ و به‌ همين‌ ترتيب‌ تسلسل‌ ادامه‌ مي‌يابد. در اين‌ پارادوكس‌ زوج‌ راست‌ و دروغ، در تقابل‌ هم‌ قرار دارد و هر كدام‌ به‌ تنهايي‌ تمامي‌ فضاي‌ منطقي‌ مسأ‌له‌ را اشغال‌ مي‌كند. هنگامي‌ كه‌ راستي‌ باشد نشاني‌ از دروغ‌ نيست‌ و به‌ عكس، يعني‌ هيچ‌ يا همه‌ چيز. بنابراين در منطق‌ كلاسيك‌ جايي‌ براي‌ تعديل‌ فرض ها وجود ندارد.

شعر سنتي‌ فارسي‌ به‌ روشني‌ مايه‌ ور از منطق‌ كلاسيك‌ در شكل‌ و ساختار است.
در حقيقت، شاعر در اين‌ مقام‌ براي‌ پردازش‌ صورت‌ حقيقت‌ نخستين‌ در وجوه‌ قابل‌ دريافت، ناچار از حذف‌ بعد يا ابعادي‌ مي‌شود. اين‌ حذف، فرايند تربيع‌ دايره‌ را در معماري‌ هند و در نهايت‌ ايجاد رمزي‌ "ماندالا" را به‌ خاطر مي‌آورد.سنت‌ و بقاي‌ آن‌ ضامن‌ بقاي‌ ذهنيت‌ تقابل‌ و توازن‌ در شعر سنتي‌ است. بدين‌ سان‌ روشن‌ مي‌شود كه‌ حضور وزن‌ در شعر فارسي‌ هماهنگ‌ با سرشت‌ سنتي‌ مردمان‌ بوده‌ و تأ‌كيد هزار سالهِ‌ شاعران‌ بر اصل‌ وزن‌ در شعر فارسي‌ به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌بايست‌ تأ‌كيد غيرضروري‌ تلقي‌ شود. به‌ محض‌ پا نهادن‌ به‌ عصر جديد و ظهور مدرنيسم‌ كه‌ جهان‌ را در پذيرش‌ گونه‌هاي‌ مختلف‌ و نه‌ چندان‌ قطعي‌ و گزينه‌هاي‌ ظاهراً متضاد سرگردان‌ ساخت، در ذهنيت‌ كلاسيك‌ تقارن‌ و هنر متوازن‌ تجديد نظرهاي‌ اساسي‌ صورت‌ گرفت. اگر به‌ مثال‌ پارادوكس‌ برگرديم، مي‌توانيم‌ با جايگزين‌ كردن‌ "منطق‌ فازي" به‌ جاي‌ "منطق‌ كلاسيك"درونمايهِ‌ تغييرات‌ را در شعر سنتي‌ فارسي‌ و گذار آن‌ به‌ شعر نيمايي‌ و سپيد درك‌ كنيم. در مثال‌ دروغ گويان‌ جزيرهِ‌ كرت، اگر فرض‌ كنيم‌ ميزان‌ دروغ گويي‌ افراد پنجاه‌ درصد باشد، يعني‌ هر فرد از دو جمله‌اي‌ كه‌ بر زبان‌ مي‌آورد يكي‌ دروغ‌ باشد. در نتيجه‌ گوينده‌ نيمي‌ راست گو و نيمي‌ دروغ گو خواهد بود. بنابراين‌ تناقضي‌ ديده‌ نمي‌شود و جملهِ‌ مطرح‌ شده‌ به‌ عنوان‌ گزاره، ارزش‌ قطعي‌ ندارد و به‌ يك‌ نسبت‌ مي‌تواند راست‌ يا دروغ‌ باشد. به‌ روشني‌ درمي‌يابيم‌ كه‌ منطق‌ فازي، مروج‌ عدم‌ قطعيت‌ است‌ كه‌ در فيزيك‌ نوين‌ بر آن‌ تصريح‌ شده‌ است. همچنان‌ كه‌ در دورهِ‌ فعلي‌ مي‌توان‌ كار "نيما" را در حيطهِ‌ عدم‌ قطعيت‌ ارزيابي‌ كرد. نيما ايستاده‌ بر نقطهِ‌ ضرورت‌ تاريخي، ناخودآگاهانه‌ به‌ اين‌ واقعيت‌ گريزناپذير صحه‌ گذاشته‌ كه‌ در جهان‌ مدرن‌ و گسيخته‌ جايي‌ براي‌ پرداختن‌ به‌ صورت هاي‌ ازلي‌ و سنخيات‌ ابدي‌ و در يك‌ كلام‌ پيوستگي هاي‌ متقارن‌ روح‌ بشري‌ جلوه‌ كرده‌ در اساطير؛ وجود ندارد و اين‌ آينهِ‌ كدر هرگز تاب‌ بازتاب‌ مجردات‌ كيهاني‌ ندارد. هرگونه‌ ارزش‌ زيبايي‌شناسي‌ مترتب‌ بر ساختار شعر سپيد فاقد كار كرد ازلي‌ -- ابدي‌ است‌ زيرا فاقد سنخيات‌ اسطوره‌اي‌ست‌ كه‌ اين‌ سنخيات‌ پيش‌ از اين‌ مطرح‌ شده‌ است.عدم‌ قطعيت‌ موصوف‌ بر گسيختگي‌ ادراكات‌ بشر امروز تأ‌كيد دارد. تي‌ اس‌ اليوت معتقد بود كه‌ اقتدار روز افزون‌ علم‌ به‌ سقوط‌ شعر و هنر و گسيختگي‌ ادراكي‌ انسان‌ منجر شده‌ است. شايد تنها راه‌ نوزايي‌ حواس‌ الهي‌ هنر بازگشت‌ به‌ پيوستگي‌ ادراكي‌ است. آنجا كه‌ سوي‌ ناشناختهِ‌ شعر در قالبي‌ آشنا رخ‌ مي‌نمايد و شاعر طي‌ محاكاتي‌ ازلي‌ - ابدي‌ به‌ بازآفريني‌ زمان‌ دست‌ مي‌يازد. آنجا كه‌ شعر را از صورت ها و سايه‌هاي‌ اشيا به‌ محضِ اشيا مي‌رساند. شعر در اين‌ مقام، سويي‌ تاريك‌ و ناشناخته‌ را نشانه‌ مي‌رود كه‌ محتوايي‌ ديرياب‌ را در آني‌ترين‌ و اصيل‌ترين‌ صورتِ ممكن‌ عرضه‌ مي‌كند. عرضه‌اي‌ اسطوره‌وار از حقيقتي‌ انكارناپذير

زبان فارسي در مغرب

زبان فارسي در مغرب : وضعيت، بررسي و نقد 
روش‌هاي آموزشي
احمد موسي
(دانشجوي دانشگاه تهران)


زبان، بازتاب ِ تاريخ ِ اجتماعي و فرهنگي يك ملت است، و شايد بتوان گفت زبان مثل سايه‌اي حوادث تاريخي و اجتماعي و فرهنگي را تعقيب مي‌كند و از آن بهره مي‌جويد و از اين نظر تحولات علمي و اجتماعي، براي پرباري زباني و دگرگوني آن لازم و كافي است.
زبان فارسي به عنوان يكي از زبان‌هاي غني و كهن دنيا و زبان دوم اسلام، به لحاظ گستره واژگاني و توانايي‌هاي خود، در رديف زبان‌هاي مهم دنيا جاي دارد و از ارزش شاياني براي انتقال مفاهيم دوستي و معاوني بلند برخوردار است. زبان فارسي امروز بي‌گمان در ايجاد پيوند دوستي ملل هم جوار و ساير ملت‌ها در تحقق و شكل‌گيري طرح گفت وگوي ملت‌ها و تمدن‌ها نقش بسزايي ايفا مي‌كند، و بيش از پيش توانسته است توجه جهانيان را به خود جلب كند و آنها را به انديشيدن در ايجاد روابط و پيوندهاي دوستي با اين زبان تشويق كرده است. زبان فارسي كه عهده‌دار برقراري ارتباط بين ملل مختلف دنيا شده، از پويايي ولطافت و شيريني برخوردار است، پشتوانه علمي و فرهنگي و تمدني سرشاري دارد و در زمينه تبادل علوم و فنون و آداب ورسوم پيشقدم است. به همين سبب زبان فارسي در پيشرفت فرهنگي و هنري در زبان‌هاي ساير ملل و كشورها تأثيرگذار بوده است.
پس اگر از جنبه‌هاي فرهنگي، ادبي، علمي، و تمدن‌هاي كهن جهاني به اين قضيه بنگريم، ضرورت آموزش زبان فارسي و ياد دادن آن به غيرفارسي‌زبانان ِ مشتاق كه شمارشان درسطح جهان بسيار است، محسوس مي‌گردد.
بسيارند انسان‌هاي شيفته و فرهيخته‌اي كه با تمام وجود مشتاق‌اند زبان كهن و شيرين و غني فارسي را بياموزند تا بتوانند ضمن بهتر و بيشتر آشنا شدن با آداب و رسوم مردم اين سرزمين، از ادبيات غني و كم‌نظير و گنجينه‌هاي گوناگون ِ فرهنگي و باستاني ِ آن باخبر شوند.
دانشجويان و فرهيختگان مغربي از جمله كساني هستند كه آغوش خود را براي زبان فارسي گشوده‌اند و با اشتياق و علاقه خاصي به آموختن اين زبان شعر و عشق روي آورده‌اند.
آنچه دراين مقاله خواهد آمد، نگاهي است كوتاه و گذرا به پيوندهاي تاريخي و فرهنگي دو كشور ايران و مغرب و سابقه و پيشينه زبان فارسي دراين كشور، و پس از آن به بررسي آموزش زبان فارسي دردانشگاه‌هاي مغرب پرداخته خواهد شد. آنگاه درباره شيوه‌هاي آموزشي و نقد آن سخن به ميان خواهد آمد و در اين زمينه پيشنهادات و نظرات مناسب و كارآمد ارائه خواهد شد.

پيوندهاي فرهنگي ايران و مغرب
آغاز روابط ايران و مغرب به سپيده دم تاريخ مي‌رسد و در دوره اسلامي قوت مي‌گيرد. از روزهايي كه نور اسلام بر مشرق زمين تابيد، «مغرب» به صورت قلعه استوار براي اسلام درآمد و بدين ترتيب دست‌هايش را به روي گروهي از مبلغان اسلام گشود و ازهمان زمان روابط دوجانبه ايران و مغرب و داد و ستد علمي و فرهنگي و هنري آنها آغاز شد. سفرنامه ابن بطوطه جهانگردِ صاحب نام مغربي كه بسياري از قسمت‌هاي ايران را از نزديك ديد، گواهي بر وجود اين رابطه است.
زبان فارسي هرچند در تاريخ مغرب و در فرهنگ و ادبيات سال‌هاي دور اين منطقه منزلت و جايگاه چنداني نداشت و در واقع در طي روزگاران طولاني، مغرب از وجود زبان فارسي محروم بود، ولي امروزه در اين سرزمين تعداد كساني كه با زبان و ادبيات و فرهنگ ايراني انس و الفتي دارند، رو به افزايش است.
تاريخ روايت مي‌كند كه دانشمندان مغربي در طي مسافرت‌هاي خود به مشرق زمين و به خصوص به ايران براي كسب علم، از ديرباز با زبان و فرهنگ ايران سر و كارداشته‌اند و در اين راستا دانشمندان و علماي مغرب سعي داشته‌اند زبان فارسي را فرا گيرند و بدان سخن گويند و مطلب بنويسند، تا بتوانند ازدرياي متلاطم علم و فرهنگ اين خطه بهره‌مند شوند. بدين ترتيب روابط علمي و فرهنگي بين علماي مغرب و ايران روز به روز گسترده‌تر مي‌شد. كساني كه در اين سفرهاي علمي و زيارتي صاحب توشه بودند، افزون‌تر از آن هستند كه بتوان برشمرد؛ اما از مشاهير آنان، ابن بطوطه (703ـ779 ق.) سفرنامه‌نويس و جغرافيدان و جهانگرد بزرگ جهان اسلام است كه پنج بار ايران را ديد و زبان فارسي را آموخت و زني ايراني را به همسري خويش برگزيد. او با دقت و موشكافي، تمام جنبه‌هاي زندگي ايرانيان آن زمان را توصيف كرده و با اشاره به مراكزعلمي ومدارس بزرگ نيشابور، اين مراكز را با مراكز علمي مغرب، مخصوصاً مدارس شهر فاس، مقايسه كرده است.
شيخ ابراهيم التادلي كه مدتي درمشرق به سر مي‌برد، چنان كه از نسخه‌هاي كتاب وي درباره موسيقي مغربي برمي‌آيد، با زبان فارسي آشنا بود و يك فرهنگ فارسي هم تأليف كرد.
پس از استقلال مغرب در سال 1335 ش. و به موازات و همزمان با برقراري مجدد روابط سياسي بين ايران و مغرب، روابط فرهنگي و علمي و اقتصادي نيز در مرحله تازه‌اي قرارگرفت، و ما امروز به فضل ابراز علاقه دو طرف، شاهد بهبود و ارتقاي سطح روابط دو كشور در همه زمينه‌ها هستيم. يكي از نتايج گسترش سطح روابط فرهنگي و علمي، اقدام دانشگاه محمد پنجم رباط در سال 1340ش. براي افتتاح كرسي زبان فارسي در دانشكده ادبيات و علوم انساني بود. در دانشگاه مذكور كرسي ديگري به نام ادبيات تطبيقي وجود داشت كه در آن ادبيات فارسي نيز تدريس مي‌شد.

وضعيت كنوني زبان فارسي در مغرب
در دانشگاه مغرب كرسي زبان فارسي و يا رشته ايران‌شناسي يا شرق‌شناسي كه تدريس زبان فارسي غالب دروس آن را تشكيل دهد، وجود ندارد، ولي در برخي از دانشگاه‌ها هم‌اكنون دانشجويان رشته زبان و ادبيات عربي و معارف اسلامي موظف‌اند يكي اززبان‌هاي شرقي، يعني فارسي، عبري، و000 را انتخاب كنند و به مدت دو سال، هفته‌اي دو ساعت، آن درس را بگذرانند. عملاً دانشجويان به اين دليل كه زبان فارسي زبان دوم اسلام است و با فرهنگ و تمدن كهن و اسلامي پيوستگي دارد و بدون آگاهي از اين زبان امكان شناخت كامل اين تمدن بزرگ ميسر نمي‌گردد، ترجيح مي‌دهند زبان فارسي را انتخاب كنند. آنان به اين زبان عشق مي‌ورزند و نگاهي به تعداد آنان كه هم‌اكنون اين زبان را فرا مي‌گيرند، مي‌تواند دليل روشني بر صدق اين مدعا باشد.
علاوه بر دانشگاه محمد پنجم در رباط (كه در آن در حدود يكصد دانشجو زبان فارسي را مي‌آموزند) در پنج دانشگاه ديگر نيز زبان فارسي آموزش داده مي‌شود، از جمله دانشگاه شعيب الدكالي در شهر الجديده (حدود ششصد دانشجو)، دانشگاه فاس سابيس (حدود دويست دانشجو)، دانشگاه سيدي محمد بن عبدالله (حدود دويست دانشجو)، دانشگاه المولي اسماعيل در شهر مكناس (حدود سيصد دانشجو)، و دانشگاه عبدالمالك السعدي در شهر تطوان (حدود سيصد دانشجو).

بررسي و نقد شيوه‌هاي آموزشي زبان فارسي در مغرب
درباره آموزش و يادگيري زبان فارسي در مغرب شايد ذكر اين نكته خالي از لطف نباشد كه انگيزه دانشجويان مغربي در فراگيري اين زبان و استعدادي كه از خود نشان مي‌دهند چشمگير و درخور توجه است. اين مسئله يعني انگيزه، هم‌چنان كه متخصصان معتقدند، يكي از عوامل مهم در ميزان فراگيري زبان است كه در نحوه تدوين مواد درسي، انتخاب روش، نحوه ارزشيابي، اثرات بسيار دارد و بسياري آن را عامل موفقيت و شكست مي‌دانند؛ ولي اين فرصت محدود به هيچ وجه كافي نيست تا دانشجويان در طي دو سال كه درس فارسي را مي‌آموزند تسلط كافي بر اين زبان بيابند. شايد يكي ازدلايل اين مشكل و معضل، ضعف و نارسايي روش‌هاي آموزشي‌اي باشد كه در تدريس زبان فارسي در مغرب اتخاذ مي‌شود. در ارتباط با شيوه‌هاي آموزش در مغرب ملاحظه مي‌شود كه استادان از روش يكسان استفاده نمي‌كنند، بلكه طبق صلاحديد خويش كتابي و متوني را معرفي مي‌كنند كه مرجع و منبع درس آنها قرار مي‌گيرد و بيشتر كتاب‌هاي «آزفا» مورد قبول و پسند آنان قرار گرفته است و منبع اصلي درس آموزش زبان را تشكيل مي‌دهد.
بر صاحب‌نظران پوشيده نيست كه پويايي روش‌هاي گوناگون آموزشي و اتكاي آن بر پايه‌هاي استوار علمي و حساب شده، در جريان رشد يادگيري و ارتقاي سطح فراگيري دانش‌آموختگان، تأثير عمده دارد و اين مسئله نيازمند تلاش متخصصان و كارشناسان اين حوزه در تدوين و طراحي و به كارگيري شيوه‌هاي نوين است.
متخصصان اعتقاد دارند كه شيوه آموزشي و فعاليت‌هاي كلاس براي آموزش زبان دوم بر پايه هدف و نياز زبان‌آموز برگزيده مي‌شود. به علاوه متغيرهاي مربوط به زبان‌آموز، از قبيل شخصيت، شناخت، زبان مادري، سن، و هم چنين امكانات آموزشگاه و توانايي استاد در انتخاب شيوه آموزش و فعاليت كلاس و موضوع متون درسي مؤثرند. لذا لازم است براي متصديان كار آموزش زبان از آنچه به عنوان كتاب و مطالب درسي دربازار موجود است،‌ مناسب‌ترين ابزار آموزشي را در خور زبان‌آموزان خود فراهم سازند.
نتيجه اين كه نيازمبرم آموزشگاه‌هايي كه به امر آموزش زبان فارسي مي‌پردازند يا دانشگاه‌هايي كه در آنها زبان فارسي تدريس مي‌شود، تهيه كتاب‌هاي درسي جديد مناسب و متناسب با فرهنگ و آداب و رسوم اجتماعي زبان‌آموزان يا دانشجويان و ارائه شيوه‌هاي گوناگون تدريس مناسب و متناسب با نياز دانشجويان و برخورداري از راهكارهاي نوين و مدد جستن از فناوري مدرن آموزشي و كمك آموزشي است.
بنابر آنچه گفته شد فكر مي‌كنم اگر تمام خصوصيات و نكات ياد شده دركار برنامه‌ريزي و تهيه روش‌هاي جديد و كارآمد مد نظر استادان و معلمان مغربي باشد، بي‌ترديد در راه آموزش ونشر و گسترش زبان فارسي و بهتر ياد دادن آن موفق خواهند شد و از عهده اين مهم به خوبي برخواهند آمد. در اينجا ذكر اين چند نكته مهم به نظر مي‌رسد:
1. در روش‌هاي اتخاذ شده، از زبان واسطه در ترجمه لغات و انتقال مفاهيم، فقط در موارد ضروري استفاده شود.
2. تأكيد بر آموزش‌هاي شفاهي و تقليد و تمرين و تكرار باشد.
3. استفاده از وسايل كمك آموزشي از قبيل فيلم و سي‌دي و اسلايد و نوار كاست و000 بسيار مؤثر است.
4. براي آشنايي دانشجويان با مكالمه عاميانه از روش مشاهده و ايجاد ارتباط نزديك و مستقيم (در حد امكان) با اماكن و مردم استفاده شود.
5. در اين روش احساس مسئوليت و تجربه و دلسوزي استاد و معلم نقش مهمي دارد.
در پايان بايد گفت كه استادان و عهده‌داران تدريس زبان فارسي در مغرب با وجود مشكلات و موانع و بي‌بضاعتي، با دلسوزي تمام و اشتياق و عشق كم‌نظير تمام تلاش‌هاي خود را جهت ارتقاي سطح دانشجويان و بهتر ياد دادن اين زبان مي‌كنند و از چيزي دريغ نمي‌ورزند. از سوي ديگر آنان براي راه انداختن كرسي زبان و ادبيات فارسي و تعميم آن در بقيه دانشگاه‌هاي مغرب و هم چنين برطرف كردن مشكلات تلاش مي‌كنند. لذا انتظار مي‌رود كه همه مسئولان ذيربط جمهوري اسلامي ايران مخصوصاً در سطح رسمي همكاري‌هاي خود را نسبت به تحقق بخشيدن اهداف مرسوم و پيش‌بيني شده افزايش دهند.
در جهت تعميق روابط فرهنگي و علمي و دانشگاهي بين دو كشور، در نظر گرفتن سفرهاي علمي به قصد گفت وگو و تبادل نظر با مقامات دانشگاه‌هاي مغرب لازم به نظر مي‌آيد. هم چنين دعوت از استادان مغربي زبان فارسي و دانشجويان ممتاز و علاقه‌مند براي شركت در دوره‌هاي كوتاه و بلندمدت دانش‌افزايي، و فراهم ساختن فرصت‌هايي براي مطالعه و پژوهش و تحقيق براي بالا بردن سطح علمي استادان و برخوردار كردن آنان از آخرين و تازه‌ترين اطلاعات در حوزه زبان و ادبيات و فرهنگ ايران، نتيجه پرباري خواهد داشت.

 

پاهای کثیف


شل سیلوراستاین

مقدمه

شلدون آلن سيلوراستاين‏، شاعر، نويسنده، كاريكاتوريست، آهنگ ساز و خواننده ي آمريكايي در 25 سپتامبر 1930 در شيكاگو به دنيا آمد و در دهم ماه مي سال 1999، بر اثر حمله ي قلبي، در اتاق خوابش درگذشت. او يك دختر و يك پسر داشت: دخترش شوشانا در يازده سالگي از دنيا رفت. شوشانا درزبان عبري يعني گل رز. سيلوراستاين كتاب نوري در اتاقك زير شيرواني را به او تفديم كرده است.
پسرش ماتيو كه در زمان مرگ پدر 12 سال داشت، وارث 20 ميليون دلار دارايي پدرش شد.
شل پس از فراغت از تحصيل در دبيرستان روزولت، وارد دانشگاه ناوي پاير شد و به تحصيل در رشته ي هنر پرداخت. ولي پس از يك سال از آن دانشگاه اخراج شد. بعد به دانشگاه شيكاگو رفت و در رشته ي هنرهاي زيبا تحصيل كرد و پس از آن براي تحصيل در رشته ي زبان انگليسي در دانشگاه روزولت نام نويسي كرد. پس از سه سال به اجبار به سربازي رفت و ديگر به دانشگاه بازنگشت. مي گفت، از اينكه به دانشگاه رفته پشيمان است: «مي توانستم دنيا را ببينم، ولي وقتم را در دانشگاه روزولت تلف كردم.»
شل سيلوراستاين در سپتامبر 1953 در لباس سربازي به ارتش آمريكا ملحق شد. او را نخست به ژاپن و سپس به كره منتقل كردند. در دوران سربازي، به شعر و كاريكاتور روي آورد. سرباز وظيفه شناسي نبود و اغلب با افسران مافوقش درگير مي شد.
مهمترين كتابهاي سيلوراستاين كه به فارسي نيز ترجمه شده، عبارتند از:
لافكاديو(شيري كه جواب گلوله را با گلوله داد)، درخت بخشنده، جايي كه پياده رو تمام مي شود، نوري در اتقك زير شيرواني، بالا افتادن، يك زرافه و نصفي، در جستجوي قطعه ي گم شده، آشنايي ِ قطعه ي گمشده با دايره ي بزرگ، كتاب الفباي عمو شلبي، راهنماي پيشاهنگي عمو شلبي، باغ وحش عمو شلبي،كي يك كرگدن ارزون مي خواد؟
اين كتاب هشت قطعه از شعرها و ترانه هاي اجتماعي شل سيلوراستاين است كه از ميان دوازده آلبوم برگزيده شده اند.
اين ترانه ها اغلب لحني عاميانه و محاوره اي دارند كه سيلوراستاين آنها را با صداي خود يا همراه ديگران اجراء كرده است.

 1) 25 دقيقه به رفتن

چوبه ي دار برپا مي كنند، بيرون سلولم.
25 دقيقه وقت دارم.

25 دقيقه ي ديگر در جهنم خواهم بود.
24 دقيقه وقت دارم.

آخرين غذاي من كمي لوبياست.
23 دقيقه مانده است.

به فرماندار نامه نوشتم، لعنت خدا به همه ي آنها.
آه... 21 دقيقه ي ديگر بايد بروم.

به شهردار تلفن مي كنم، رفته ناهار بخورد.
بيست دقيقه ي ديگر باقي است.

كلانتر مي گويد: «پسر، مي خواهم مردنت را ببينم.»
نوزده دقيقه مانده است.

به صورتش نگاه مي كنم و مي خندم ... به چشم هايش تف مي كنم.
هيجده دقيقه وقت دارم.

رييس زندان را صدا مي زنم تا بيايد و به حرفهايم گوش بدهد.
هفده دقيقه باقي است.

مي گويد: «يك هفته، نه، سه هقته ي ديگر خبرم كن.
حالا فقط شانزده دقيقه وقت داري.»

وكيلم مي گويد: «متأسفانه نتوانستم برايت كاري انجام بدهم.»
م م م م ... پانزده دقيقه مانده است.

اشكالي ندارد، اگر خيلي ناراحتي بيا جايت را با من عوض كن.
چهارده دقيقه وقت دارم.

پدر روحاني مي آيد تا روحم را نجات دهد،
در اين سيزده دقيقه ي باقي مانده.

از آتش و سوختن مي گويد، اما من احساس مي كنم كه سخت سردم است.
دوازده دقيقه‌ي ديگر وقت دارم.

چوبه‌ي دار را آزمايش مي كنند. پشتم مي لرزد.
يازده دقيقه وقت دارم.

چوبه ي دار عالي است و كارش حرف ندارد.
ده دقيقه ي ديگر وقت دارم.

منتظرم كه عفوم كنند... آزادم كنند.
در اين نه دقيقه اي كه باقي مانده.

اما اين كه فيلم سينمايي نيست، بلكه ... خب، به جهنم.
هشت دقيقه ي ديگر وقت دارم.

حالا از نردبان بالا مي روم تا بر سكوي اعدام قرارگيرم.
هفت دقيقه ي ديگر وقت دارم.

بهتر است حواسم جمع ِ قدم هايم باشد وگرنه پاهايم مي شكند.
شش دقيقه ي ديگر وقت دارم.

حالا پايم روي سكوست و سرم در حلقه ي دار ...
پنج دقيقه ي ديگر باقي است.

يالّا، عجله كنيد، چيزي بياوريد و طناب را ببريد.
چهار دقيقه ي ديگر وقت دارم.

حالا مي توانم تپه ها را تماشا كنم، آسمان را ببينم.
سه دقيقه ي ديگر باقي مانده.

مردن، مردن ِ انسان، به راستي نكبت بار است.
دو دقيقه ي ديگر وقت دارم.

صداي كركس ها را مي شنوم ... صداي كلاغ ها را مي شنوم.
يك دقيقه ي ديگر مانده است.

و حالا تاب مي خورم و مي ي ي ي ي روم م م م م م...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

2) پسری که اسمش سو  بود

سه ساله بودم که بابام از خانه رفت،
چیز زیادی برای من و مادر نگذاشت...
تنها یک گیتار کهنه و یک شیشه ی خالی مشروب
از اینکه رفت و دیگر پیدایش نشد، سرزنشش نمی کنم.
اما بدترین کارش این بود که:
قبل از رفتن، نامم را گذاشت: سو.

خب، لابد می دانست که این کار او واقعاً مسخره است،
و چه حرف های خنده داری، که ازین بابت، پشت سر آدم می زنند.
انگار که باید در سراسر عمرم، با این موضوع، در کشمکش باشم.
بعضی دخترها زیرجُلکی به من می خندیدند و عرق شرم بر پیشانیم می نشست، 
بعضی پسرها هم مسخره ام می کردند و کله شان را داغان می کردم.
ببین، برای پسری که نامش سو باشد، زندگی کردن چندان آسان نیست.

البته، من خیلی سریع قد کشیدم و جان سخت بار آمدم.
مشتهام محکم شد و هوشم زیاد.
حالا از شهری به شهر دیگر می روم تا خجالتم را مخفی کنم.
اما با ماه و ستاره ها عهد بسته ام
که همه جا را زیر پا بگذارم
و مردی که این نام عجیب را روی من گذاشت، بکشم.

در قلب تابستان، وقتی که با مشقت زیاد به گاتلینبرگ  رسیده بودم
و گلویم خشک شده بود
فکر کردم در جایی اتراق کنم و چیزی بخورم.
در یک رستوران قدیمی، در خیابانی گِل آلود،
پشت میزی نشسته بود و با دگمه سردستش ور می رفت،
همان سگ کثیفی که نامم را سو گذاشته بود.

خب، این مار پدر نازنین من است
از روی عکس پاره پوره ای که مادرم داشت، متوجه شدم
با آن چشم های شیطنت بار و زخمی که بر گونه داشت، شناختمش.
خپله و خمیده قامت و رنگ پریده و مسن بود،
نگاهش کردم و به وحشت افتادم،
گفتم: «من سو هستم! چطوری! همین حالا کلکت را می کنم!»
محکم کوبیدم، درست وسط چشم هاش،
افتاد، اما با کمال تعجب
ازجا برخاست و با چاقو تکه ای از گوشم را برید.
یک صنلی برداشتم و حواله ی چانه اش کردم
با هم گلاویز شدیم و در وسط خیابان
توی  ِگل و خون و آشغال، با لگد و چاقو به جان هم افتادیم.

ببین، من با مردهای قوی تر هم دست به یقه شده ام،
اما یادم نمی آید، چه وقت،
مثل الاغ لگد می زد و مثل تمساح گاز می گرفت.
می خندید و بد وبیراه می گفت،
می خواست دست ببرد به طرف هفت تیرش
که من زودتر از او دست به کار شدم.
ایستاده بود، به من نگاه می کرد و لبخند می زد.

گفت: «دنیا بالا و پایین داره،
اگر کسی بخواد از پسش برآد، باید جون سخت باشه.
چون می دونستم که نمی تونم کنارت بمونم و کمکت کنم،
اون اسم رو روت گذاشتم و رفتم.
می دونستم که یا باید جون سخت بار بیای و یا بمیری،
همین اسم باعث شد که تو قوی بشی.»

گفت: « بیخود با من سرشاخ می شی،
از من متنفری و حق داری منو بکشی
اگر این کار رو هم بکنی، سرزنشت نمی کنم.
اما قبل از مردنم باید از من تشکر کنی،
برای خاطر اون همه بدجنسی و جسارتی که در چشم هات موج می زنه
چون من همون کسی هستم که اسمت رو گذاشت سو.»

نفسم بند آمد و هفت تیرم را انداختم،
صدا زدم پدر، و او هم گفت، پسرم.
و سرانجام تغییر عقیده دادم.
و حالا به او فکر می کنم،
هر وقت که کار می کنم و هر وقت که در کاری موفق می شوم.
و اگر زمانی پسری داشته باشم، گمان می کنم اسمش را بگذارم بیل یا جرج!
یا هر اسمی غیر از سو! برای اینکه هنوز از این اسم متنفرم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


3) پاهای کثیف

آه، پاهای کثیفی دارم
نمی توانم تمیزشان کنم.
پاهای کثیفی دارم
برای اینکه
مدت زیادی
در خیابان های کثیف[با این و آن] دست به یقه می شدم
من با پاهای کثیف از آنجا می آیم.

پاهای کثیفی دارم
که به آنها افتخار نمی کنم.
پاهایم کثیفند
ولی نمی توانم از آنها جدا شوم.
شاید کثیف کنم
ملافه های تمیز و قشنگت را، عزیزکم
با پاهای کثیفم.

در زندگیم، در این دنیا
تنها پاهای کثیفی دارم.
از میان تمامی آنچه می توانستمبه دست آورم
تنها پاهای کثیفی دارم.
شما افکار لطیف و مطبوعی دارید.
اما من غریبه ای هستم با پاهای کثیف.

پاهای کثیفی دارم،
که دیگر خیلی دیر شده است که آنها را تمیز کنم.
پاهایی کثیف
کثیف، به نحوی که نمی توان آنها را سوهان کرد.
اما عزیزم، می دانی چیزی کم خواهی داشت
بدون پاهای کثیف من.


پاهای کثیفی دارم
که نمی توان آنها را به شکل اول درآورد.
پاهای کثیفی دارم
که از خود رد کثیفی به جا می گذارند،
به همین دلیل، در پی جایی هستم
که برافروخته نشم
بخاطر پاهای کثیفم.

پاهای بزرگ کثیفی دارم
که همچنان بزرگ می شوند
پاهای کثیفی دارم
آنها هستند که مرا راه می برند
اگر زمین قلبی داشت، می توانستم احساس کنم
ضربانش را با کف پاهای کثیفم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 


4) مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید

در خانه ای سرد، بالای خیابان سالیوان،
آخرین کسی که شلوار فاق کوتاه می پوشید، در شرف مردن بود.
عینک آفتابی به چشم داشت و به همین دلیل کسی نمی توانست تشخیص بدهد
که او گریه می کرد یا نه.
همه ی معتادها و همه ی علاف ها
و همین طور همه ی کافه دارها
دور تختش جمع بودند.

وصیت کرد
تا تکلیف اموالش را روشن کند
و آخرین کلمه ها را به زبان آورد:

گفت: «کفش های راحتیم را برای مادرم بفرستید،
بلوزم را به جالباسی آویزان کنید.
گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
برای اینکه هیچ گاه یاد نگرفتم که آن را چگونه بنوازم.
خانه ام را
به یک آدم مستمند بدهید
و بگویید که اجاره ی آن تمام و کمال پرداخت شده.
پول ها و موادم راخودتان بردارید، ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.
مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید، دوستان،
با عینک آفتابیم.
گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.»

گفت: «جوجه خروس هایم را
به کسی بدهید که آنها را می خواهد.
شعرهایم را
به کسی بدهید که آنها را می خواند.
زیر کافه برایم قبری بکنید،
و آهنگ غم انگیزی پخش کنید.
همه را شاد و شنگول کنید 
در لحظه ای که من مردم،
و مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.
مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید، دوستان،
با عینک آفتابیم.
گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.»

صندل هایش را پرت کردیم وسط خیابان،
بلوزش را گذاشتیم همانجا، روی زمین.
گیتارش را فروختیم
در کافه ی گوشه ی خیابان
به کسی که می دانست چگونه آن را بنوازد.
موادش را دود کردیم.
پول هایش را خرج کردیم،
شعرهایش را دور ریختیم.
باب نوارهایش را برداشت،
و اِد کتاب هایش را،
و من هم عینک آفتابی فکسنی آن بدبخت را برداشتم.

گفت: «مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید، دوستان
با عینک آفتابیم.
گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
و مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.»

 

 

 

5) پیشنهاد صلح

فرمانده کلی  به فرمانده گور  گفت:
«آیا باید این جنگِ احمقانه رو ادامه بدیم؟
آخه، کشتن و مردن حال و روزی برای آدم باقی نمی ذاره.»
فرمانده گور گفت: «حق با شماست.»

فرمانده گور به فرمانده کلی گفت:
«امروز می تونیم به کنار دریا بریم
و تو راه چند تا بستنی هم بخوریم.»
فرمانده کلی گفت: «فکر خوبیه.»

فرمانده کلی به فرمانده گور گفت:
«تو ساحل یه قلعه ی شنی می سازیم.»
فرمانده گور گفت: «آب بازی هم می کنیم.»
فرمانده کلی گفت: «پس آماده شو بریم.»

فرمانده گور به فرمانده کلی گفت:
«اگه دریا طوفانی باشه چی؟
اگه باد شن ها رو به هر طرف ببره؟»
فرمانده کلی گفت: «چقدر وحشتناکه!»

فرمانده گور به فرمانده کلی گفت:
«من همیشه از دریای طوفانی می ترسیدم.
ممکنه غرق بشیم.»
فرمانده کلی گفت:
«آره، شاید غرق بشیم. حتی فکرش هم ناراحتم می کنه.»

 

فرمانده کلی به فرمانده گور گفت:
«مایوی من پاره است.
بهتره بریم سر جنگ و جدال خودمون.»
فرمانده گور گفت: «موافقم.»

بعد فرمانده کلی به فرمانده گور حمله کرد،
گلوله ها به پرواز درآمد، توپخانه ها به غرش.
و حالا، متأسفانه،
نه اثری از فرمانده کلی مونده و نه از فرمانده گور.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

6) بدبین

همه می گویند من بدبینم
همه فکر می کنند من دیوانه ام
ظاهراً به من لبخند می زنند
اما از ته دل می خواهند سر به تنم نباشد.
آنها در قهوه ام سم می ریزند،
و در سوپ جو من خرده شیشه،
در کفش های تنیسم عنکبوت می اندازند
و توی شیرینی گردویی ام کثافت کاری می کنند.

سر درآوردن از همه ی اینها
کار مشکلی است.
ببین، پدرم یک دختر کوچولو می خواست
و مادرم دوقلو.
و پدربزرگم از هیتلر خوشش می آمد،
پس هر کاری که من کرده ام اشتباه بوده.
اما حالا دیگر می خواهم کار را تمام کنم،
با اینکه لبخند می زنی،
اما می دانم از این شعر بدت می آید.
آره... می دانم که فقط گوش می دهی
چون نمی خواهی احساساتم را جریحه دار کنی
اما به محض اینکه رفتم
به زیپ شلوارم که باز است، می خندی.

تو در قهوه ام سم می ریزی
و در سوپ جو من خرده شیشه.
تو در کفش های تنیسم عنکبوت می اندازی،
و توی شیرینی گردوییم کثافت کاری می کنی
می دانم!
خودت را به آن راه نزن.
می دانم...
می دانم!
می دانم.


7) بالاخره می میری

خب، می بینم که حسابی به خودت می رسی
از خودت مراقبت می کنی.
نیازهایت را برآورده می کنی.
خوب گوش می دی یا می خونی، درباره ی رژیم غذایی،
تغذیه، خواب و سم زدایی از بدن،
همین طور خریدن وسایلی که می گن به دردِ ورزش می خوره.
و گیاهان دارویی برای تجدید قوا، وقتی که آسیب ببینی.

صابون هایی که تن را تمیز می کنن.
افشانه هایی که بوی بد را از بین می برن.
مایعاتی که اسیدها و حشره کش ها را خنثی می کنن.
اضافه وزن ِ مجازبرای افزایش قدرت و اندازه ی عضلات.
زدن آمپولای ایمنی.[واکسن ها]
و خوردن قرصای نیروزا.
اما یادت باشه که بعد از همه ی اینها
بالاخره قصه به پایان می رسه...
میتونی سیگار رو ترک کنی، اما آخر می میری.
دور مواد را خط بکشی، اما آخر می میری.
خود را از خوردن غذاهای چرب و سرخ کردنی منع کنی،
و در سلامت کامل باشی، اما باز می میری.
میگساری هم که نکنی، باز می میری.

دور کارهای خلاف را خط بکشی، باز می میری.
از نوشیدن قهوه صرف نظر کنی و کیفور نشی،
باز می میری، آخرش می میری.
بالاخره می میری،دست آخر می میری.
آخرش می میری.

می تونی نرمش کردن رو از سر بگیری،
اما وقتی موسیقی تموم بشه، می میری.
توی اتومبیل کمربند ایمنی هم ببندی، باز می میری.
از نیکوتین فاصله بگیری، باز می میری.
می تونی ورزش کنی تا چربی های ران هایت آب بشه،
خوش تیپ تر و تودل برو تر می شی، اما باز می میری.
حمام آفتاب هم که نگیری، باز می میری.

می تونی اون بالا، تو آسمون، پی ِ بشقاب پرنده بگردی
شاید اونا تو رو به مریخ ببرن، اما اونجا هم بالاخره می میری.

بالاخره می میری، در نهایت می میری.
آخر، یک زمانی، می میری.
با کفش های ریبوک و نایس و آدیداس
می تونی تو آسمونا سیر کنی، اما اونجا هم بالاخره می میری.

دارو های نیرو بخش هم که بخوری، بالاخره می میری.
روده ات را هم که سالم نگه داری، باز می میری.
می تونی خودت رو منجمد کنی و در زمان معلق بمونی،
اما همین که یَخِت را باز کنن، بالاخره می میری.
می تونی ازدواج کنی، اما باز هم می میری.
به نقطه ی اوج هم که برسی، بالاخره می میری.
می تونی خودت را از شر فشارهای روحی خلاص کنی، استراحت کنی،
آزمایش ایدز، و تست ورزش بدهی،
به غرب، اونجا که هوا آفتابی است و از رطوبت خبری نیست نقل مکان کنی.
و تا صدسال زنده بمانی
اما بالاخره می میری.

سرانجام، در آخر کار می میری.
در نهایت، خواه ناخواه می میری.
پس بهتره حالا که زنده هستی از زندگی لذت ببری
قبل از این که غزل خداحافظی رو بخونی،
چون بالاخره، در آخرکار می میری.

 

8) صدهزار دلار پول خرد

یکشنبه بانک رو زدم،
باید پول هایی که نصیبم شده ببینین.
تا دوشنبه نتونستم اونا رو به خونه بیارم،
خب، معلومه، برای اینکه وزنشون خیلی زیاد بود

بالاخره نشستم تا اونا رو بشمرم،
برام خیلی عجیب بود،
اون همه سکه ی گرد کوچولوی قهوه ای،
جلوی چشمام قل می خوردن.

صدهزار دلار پول خورد دارم،
دریغ از یک اسکناس یا پول درشت،
فکر نمی کنم هیچ آدم پولداری،
مشکلی مثل من داشته باشه.

فکر نمی کنم که این
پایان خوبی برای دزدی باشه.
صدهزار دلار پول خرد دارم،
و هربار باید یکی ازین پول خردها را خرج کنم!

استیک باید خیلی خوشمزه باشه،
طعم آبجو از یادم رفته،
چه کنم، شاید به من شک کنن،
وقتی که هشتصد تا سکه برای غذا بپردازم.

انگار باید دوباره این پا و آن پا کنم،
و یک بسته آدامس دیگه برای خودم بخرم.
خدایا! صدهزار دلار پول خرد دارم،
اما مثل بی پول های ولگرد زندگی می کنم!

صدهزار دلار پول خرد دارم،
دریغ از یک اسکناس یا پول درشت،
فکر نمی کنم هیچ آدم پولداری،
مشکلی مثل من داشته باشه.